حاشيه مخلوق
بحث با کلولو بر سر ِ ماجرای ِ انتشار ِ چت - دوم
مربوط به این یادداشت

Feb 9, 2007

هیچ چیزی در زندگی آنقدر ارزش ندارد که به خاطر آن از جان خود گذشت. مگر این جان نبود که زندگی را بوجود آورد؟ پس چه چیزی در زندگی می تواند ارزشمندتر از این جان باشد؟آن ارزشهایی که برای تثبیت اش جان آدمی به خطر می افتد، ارزشهای ضد زندگی هستند. آن ارزشهایی که نهادینه کردن اش، جان آدمی را می ستاند ارزشهای ضد آدمی هستند. آنهایی که خود را در صف مبارزه برای کسب ارزشهایی اخلاقی می بینند و حاضرند برای ارزشی از جان خود بگذرند، فریب شیادان را خورده اند و جان خود را مفت و بیهوده از دست داده اند.
at 20:38
-

10 comments:

Anonymous said...
خوب ساتگين عزيزماگر اين شيادان بيايند و ادعا کنند که تو شيادي زيرا :ميخواهي انسان زنده و سر افکنده باقي بماند و مانند گوسفندي در امنيت صحرا بچرد و بميرد و برودپاسخش را چه خواهي داد ؟؟؟؟هنگامي که با اين قاطعيت نظريه اي را بيان ميکني نوکرت گردم ..................................نانا
9:44 PM

Creature said...
This post has been removed by the author.
10:47 PM

Creature said...
چیزی هست به نام "فداکاری" که نه به هدر دادنِ جان بر سر یک دگم ذهنی ربطی دارد و نه به ارزشهایِ خودساخته و ایدئولوژیک.در اینجا تو ممکن است جانِ خود را فدا کنی برایِ آنکه جانِ دیگری حفظ شود.در اینجا چیزی در زندگی رخ نموده با چنان ارزشی که بخاطرش جانِ خود را از دست بدهی و این چیز با ارزش دست بر قضا همان "جان" است اما جانِ دیگری نه جانِ خود.می بینی که برخی احکام (مثل همین حکم تو)، براحتی می توانند بوسیله ی بنیانِ خود، واژگون شوند.البته که این جان بود که زندگی پدید آورد اما می تواند چیزی وجود داشته باشد ارزشمندتر از این جان و آنهم جانِ دیگری ست.مادری که برایِ نجاتِ کودکِ خود جان می دهد یا فردی که برایِ نجاتِ کودکی وسطِ یک بزرگراه کشته می شود، با همین منطق رفتارشان بسیار موجه و انسانی ست و کاملاً در راستایِ ارزش زندگی.این منطق، منطق خشک علمی یا منطق محدودِ عقلی نیست بلکه یک "منطق وجودی" ست ناشی از برخی از همان ارزشهایِ اخلاقی ِ (وجدانِ اخلاقی) موردِ مذمتِ تو که تنها در یک "موقعیتِ وجودی" و اگزیستانشیال درک خواهد شد.
10:57 PM

mohammad said...
اما من فکر مي‌کنم سروري و خلاقيت تنها به کسي مي‌رسد که از جان خود بگذرد و بتواند با مرگ روبه‌رو شود.
3:14 AM

ساتگین said...
امیر جان! برای من گذشتن جان مادر به خاطر کودک اش هم قابل درک نیست. چطور کسی می خواهد جان یک فرد را ارزشمندتر از فرد دیگر بداند؟ ترازوی آن چیست؟در ضمن امیر جان! یکی دو روز نیستم و وقتی برگشتم چیزی راجع به نسبیت خواهم نوشت.محمد عزیز! من اسم آن را سروری نمی گذارم. همان فریب خوردگی می گذارم
6:43 AM

Anonymous said...
klulu:هومم اصولا من نقش سیب زمینی داشتم که اومدم وسط دعوا نرخ تعیین کردم. ولی برای اینکه حداقل تلاش خودم رو کرده باشم که کج فهمی های نامتناهی مخلوق جان را اصلاح کنم بگم که من اولا کامنت شما رو جز خط اول و آخرش نخوندم آممما: من اصلا هم از این کونده بازی امیدمیلانی خوشم نیومد. گه بازی و بچه بازی اون که مشخص بود. اصولا من تریپی با امیدمیلانی نداشتم که بخوام ازش ناراحت بشم ! خودت یادته که بهت گفتم من امید رو یه بار دیدم-تازه اون اصلا منو نمیشناخت مثل الآن که نمیشناسه!- که همون یه بار دیدن کافی بود تا به مسخره بودنش پی ببرم. آدمی بود از نظر من که فقط میخواست خودشو نشون بده و هرچی خونده رو روی میز کافی شاپ بالا بیاره ! تا دافی های دوروبرش واسش هورا بکشن. این از امید. اما من روی شخصیت تو و محمد یه حساب دیگه داشتم که با خوندن اونا حالم به هم خورد واقعا از حقیقتی که به قول محمد شایسته پرستشهو در ضمن کارای شما بعد این جریان همون دلقک بازی بود. ببخشید البته ها ! حالا دیگه یه حرفایی زدی یکی هم علنی انتشارش داده. حرفای بچگانه ای هم بوده و سرتاتهش خاله زنک بازی حالا بیای تمون عثمان نشون بدی که وای زدن خار اخلاق رو گائیدن ! خیلیی بچگانه است. اگه قرار بود اخلاق با این دودول بازی های دوران دبیرستانی به گا بره که خوب بزار بره واقعا بعدشم حرفای شما هم بوهای زیادی میداد که هیچ کدومشون بوی اخلاق نبود !تو اگه نگران اخلاقی، مراقب رفتار خودت باش که فقط و فقط به این فکری که برنده بشی. حتی به قیمت به گا دادن حقیقت-کما اینکه خودت یه بار اینو به من گفتی که تو بحث ، اصلا حقیقت مهم نیست. مهم اینه که بزنی خار طرف رو بگایآخرشم اینکه که ساتگین چه از من خوشش بیاد چه نه، من با شخصیتی که تو دنیای مجازی از خودش نشون داده و بعضا با نوشته هاش حال میکنم و میام میخونم و شاید هم کامنت بزارم اما اصولا فاتحه مفصلی آن هم در روز شنبه برای شخصیت تو- نه عقایدت. که برایشان احترام قائلم و اتفاقا در بسیار زمینه ها با هم موافقیم- خواندم و بوسیدم و کنارش گذاشتم. پس بیخود مثل مبلغان مسیحی قرون وسطایی برای من موعظه توخالی نکن تا در نظرم بچه تر از اینی که هستی نشوی
4:23 PM

Anonymous said...
بعد کل این قضیه فکر نکنم ربطی به دزدی بلاگ من داشته باشه. من از محمد خلبان کمک خواستم چون اون کلولو رو میخوند و لینک هم داده بود فکر کنم-نمیدونم حالا چرا اصلا از کلولو خوشش اومده بود- بعد هم خلبان کمک کرد یه لینکی گذاشت منم تشکر کردم تو یه ای میل. اما من اصلا از مخلوق نه کمکی خواستم نه خبری بهش دادم.نه اصلا کاری به کارش داشتم حالا دیگه خودش یه پست مفصل نوشت-اونم وقتی که همه چیز تمام شده بود- بدون اینکه من خواسته باشم. حالا من باید تا آخر عمرم پشتیبان مخلوق باشم و هر کاری کرد حمایتش کنم و اگه گندی بالا اومد که حالم بد شد بگم به به چه کار خوبی کرده؟حالا هر انتقادی میشه وقاحت؟چطور وقتی سر دعوای قبلی و جریان سعید من از شما حمایت میکردم وقاحت نبود؟اینا چه ربطی داره. بازم میرسیم به این بچه بازی های مخلوقکی که همه چیز رو در حد خاله بازی میبینهالان هم که کامنت را کامل خواندم دیدم کلی هم که توهین کردی مثل همیشهفقط بگم که وقاحت از خودتان استفکر کنم به اندازه کافی توضیح دادم که چون من به این جناح! علاقه داشتم این جریانات منو ناراحت و نا امید کرد و این جریانات هم بعد از ماجرای دزدی بلاگم اتفاق افتاد. شاید اگر قبلش بود از محمد هم تقاضای کمک نمیکردم همونطور که از مخلوق نکردم به عنوان نکته آخر هم بگم من فقط برای تو متاسفم چون احساسات متضاد، ذهن ات را معیوب کردهو بهتر است مراقب دهان ات باشی که کم کم داری در وقاحت و بی شرمی گوی سبقت از نانا میربایی
4:53 PM

Anonymous said...
ساتگين گرامي ميخواهم برايت نکاتي را راجع به اين پست روشن کنمببين عزيزم ....جان شيرين است و بر منکرش لعنت ...همگيانسان ها زندگي را دوست دارند و از مرگ گريزان اين يک فکت است ولي فکت بودن آن دليل اين نيست که بايد انسانها به اين دليلکه اين يک فکت است تمامي تحقير وبر سرزدن را تحمل کنندکه فقط زنده بمانند !!!هيچ انساني نميخواهد بميرد ....ولي اين نخواستن به اين معنينيست که روزي در مکاني هنگام وقوع فاجعه اي بسياري از انسانها با علم به مرگ مرگ را انتخاب ميکنند بدون هيچ نمايشو يا ........در طول اين زندگي نسبتا کوتاهت چند بار شنيده اي که مردي يازني براي نجات کودکي که کودک خودش هم نيست مثلني به چاهي رفته و کودک را نجات داده ولي خودش را گاز چاه گرفته وخفه شده است اين فرد در لحظه مشخص ....زندگي برايش ناشيرين نشده استعزيزم ....چيزي وراي شيريني يا تلخي او را به اين چاه فرستادهکه با مرگش روبرو شود نامش به قول سامرست موام (( همبستگي هاي بشري )) است نام کتاب معروفش اف ....هيومن ....بانديج ......والسلام شيرين بودن زندگي يک فکت است ولي اين شيريني براي انسان هاي مختلف معاني مختلفي دارد کهتو نميتواني همه را تحت يک استيت..منت ...به زير فرش جارو کرده وبگي بنده ماهاراشي ماهاشوقي !!!!!!قبلا برايتان نوشته بودم که دوستي نازنين را در خيابان نيروي هوائيروز بيست و دوم بهمن در کنارم از دست دادم اين رفيق من از سمپات هاي سازمان چريکهاي فدائي خلق بود کههنگام انقلاب در زندان سياسي شاه بود و به حبس ابد محکوم شدهبود که با شورش مردم از زندان آزاد شد او نميخواست بميرد - او عاشق يکي از دختران همکلاسي خود در دانشگاه تهران بود او خيال ازدواج با اين فرد و تجربه زندگي و عشق را داشت او مهندسي خوانده بود که سهمي به جامعه اش بپردازد به عنوانيک انسان او مادر و پدر داشت که دوست داشتند او مرگ آنان را ببيند نه آنانمرگ او را او براي کشته شدن روز بيست و دوي بهمن به خيابانها نيامد وليمرگ در همان نقطه خيابان نيروي هوائي منتظرش نشسته بودخوب عزيزم اين فرد هم مانند تو معتقد بود که بايد زندگي را والادانست و جشن گرفت ولي شرايط به او ديکته کرد که کمي سرش را بگذارد زمين و بميردببين ساتگين جان اميلي ديکنسون شاعره امريکائي مورد علاقه منشعري دارد که ترجمه اش اين است :ما هرگز نميدانيم چه اندازه (( بالا)) خواهيم کشيد تا زماني که زمانشفرا رسد و اگر ما (( تعيين )) شده براي هدف باشيم تا آسمان قد خواهيم کشيد اين رفيق من اون فردي که براي نجات کودکي ....ميميرد اين کسانيکه در فجايع طبيعي مانند زلزله و سيل و طوفان خود را فداي ديگريميکنند همگي مانند تو به زندگي بها ميداده اند در روي کاغذ و سخنان از باد معده هرکسي ميتواند براي خودش هرنظريه و تئوري و قضاوتي را اعمال کند ولي در عمل اگر تو کد هاي پرنسيپ هاي انساني ساده و ابتدائي راناديده بگيري در حقيقت تو در ميان انسان ها نيستي در حاشيه اين جهان ديوانه راهي را که به ترکستان است ميروي خوب تو آزادي که اين راه را بروي .....ولي آزاد نيستي که افرادي ديگررا هم به راهي که دوست داري بکشي آري بر اثر خشونت اين بيست و هفت ساله با ما ايرانيان در همگي مايک بيزاري اساسي نسبت به هرچه که شعار و مزخرفات اسلامي وهمه آل دت جاز ..... ذهن ما ريشه گرفته است که اين از طرفي خوب و از طرفي بسيار بد است خوب است زيرا از وحشي گري و خشونت و بدويت ما را دور ميکند بداست زيرا ما را تبديل به سهراب هاي سپهري ميکند که هي دور خودچرخيده و ميگوئيم کبوتر و کرکس يکي هستند و ما هي از پله اشراقبه ملکوت گهراه ميرويم و بل .....بل .....بل اساسي ترين وظيفه انسان با شعورتلاش براي درک حداقل ٬ درک هر مفهومي است که مانند پشگل ماچلاق جلويمان ريخته و رفته اند .چرا تو به جاي تجليل زندگي به هر قيمت !!!!!! نميائي تلاش کني کهخواهر و برادر دو قلوي مرگ بودن را با تک تک انسان ها درک کني !!!به اين معني که (( مرگ )) يک عدد قلوي به ماچسبيده است که در هرثانيه از زندگي با ماست و روزي با او خواهيم رفت چه بخواهيم و چه نخواهيم در اين پروسه زندگي که مانند سفري است همواره با ماست براي مننانا لحظه اي بي حضور مرگ وجود ندارد از زلزله و سيل و هرکين و آتش سوزي و.....بگير و برو تا مثلني زير ماشين رفتن و دزدي در خانه سرم را نيمه شب بريدن و سکته قلبيو بگير و برو در کمينم هست و من هم ميدانم و از او نميترسم برايم چند سالي زود و دير رفتن مهم نيست (( زيرا ميدانم که رفتني هستم ))ببين ساتگين جان ...من از شعار متنفرم چه به شکل حزب الهي باشد چه به شکل قلابي همه هپي گو لاکي ....چه به شکل مثلني سعي در متفاوت بودن و زرهاي مفت متفاوت زدنولي به کلي از اصول معتقدم اوليش هم همين از جان گذشتگي خوب عزيز من انسان هاي اوليه همگي عاشق زندگي بوده اند اين رااز تلاششان براي ادامه زندگي در غارها و سعي در يافتن راهي برايبيشتر زنده ماندن مانند کشف ميوه هاي خوش مزه تر جنگلي و يا آب رودخانه تميز تر و بگير و برو ميتواني حدس بزني احتياجي به اينشتن ندارد و هوش زيادي هم نميخواهدولي همين انسانهاي کاملا پريميتيو وقتي در جنگلي با پلنگي روبروميشده اند ديگر شيريني جان جلوي آنان را از جنگ تن به تن با اينپلنگ گرسنه مهم نيست بايد بروي جلو يا بکشي يا کشته شوي اين انسان اوليه براي (( تنازع بقا )) ميرود که يا بکشد يا کشته شوداگر زبانم لال امريکا به ايران حمله کند براي ما مردم ايران چاره اي جز کشتن عمال اين رژيم و خودشانباقي نميگذارند و اگر تمامي ما براي انتقام و پيروزي به جنگ اين هيولايان برويم فکر نکنم تو يعني ساتگين هوادار زندگي !!! کنار بايستي و بگوئينظر به اعتقاد به بزرگداشت زندگي ....براي من ساتگين ابدا واساسا اهميتي ندارد که نانا را مثنلي ديروز با چاقوئي حزب الهي هاجلوي دانشگاه تهران کشتند ميخواست چشمش کور نرود جلوي دانشگاه که جانش در خطر نيفتداگر تو اين سخنان فرضي را زدي من کلاهم را برايت با احترام بر ميدارم و ميگويم با عقايدت کمال تفاهم دارم ولي بهتر است به غاري دور روي و با کاشتن گندم و زدن برگ درختبه هرچه نه بدترت براي خود يک زندگي بدوي بدون (( اجتماع )) راکه تو يکي از حلقه هاي زنجيرش هستي براي خود ترتيب دهي وجودت در شهر و کنار باقي مردم اجتماع ايران به ضرر خودت استزيرا ابدا ربطي به مسائلي که بر سر اين مردم ميايد نداري والسلامنتيجه = ما زندگي را جشن ميگيريم ولي کاملا ميدانيم که فاني هستيم و کاملا ميدانيم که ميتوانيم (( دستهاي نيالوده )) داشتهباشيم و هي در دلمان قيلي ويلي برويم که ما بد نيستيم و خشن نيستيم و ال هستيم و بل هستيم ولي اگر خودمان را گول ميزنيم فکر نکنم بتوانيم ديگران را گول بزنيم و ....افتر آل ...............هر زنده بودني به معني زندگي کردن نبوده نيست و نخواهد بود پريود ...........................نانا
5:37 PM

Anonymous said...
و اما محمد کلولوميخواستم بنويسم شما به وسط لنگ مادر جنده تان خنديده ايدکه اينجا آمده و شخصي را وقيح تر از من ناميده اي اين از اولا دوما شما باز هم به وسط لنگ نه نه بزرگ جنده تان خنديده ايدکه از خلبان يا هرکسي ديگر تقاضاي کمک کرده ايد همان گونه که ميخواستم باز هم بنويسم شما به وسط لنگ زن جنده اينده تان اگر اکنون مجرد هستيد ؟هم خنديده ايد که بعد از عجز و التماس به همين برادران آب منگل خاله زنک نفهم چه ميدانم چي برايکمک کاملا دسته بندي شده و گروهي و سازماني به آنان روکرده و التماس درخواست براي مشتي شر و ور که مينويسي و شخصي ديگر مثنلي از تو ميدزدتش کرده اي وهنگامي که خرت از پل گذشت ناگهان اينجا هويدا شده و قضاوتي بر مبني اين که بنده ميخ طويله پاي خروس همانبودم که رستم بود پهلوان ..ميکني همه اين ها را ميخواستم بنويسم ولي دلم نيامد که با تو خشنباشم زيرا ساتگين گفته خشونت بد است خوب نوکرت برم اگر داد کسي در بيايد از اين که زدن خوار اخلاق را گائيده اند به تو چه مربوطه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟تو که با سخنانت اينجا براي من يکي ثابت کرده اي که مانند خايهملاها هي ميلرزي و موضع عوض ميکني که يه روز همه خوار کسه هستند و روز بعد ازشون کمکي ميگيريو يه روز وبلاگت را ميبندي و بعد با لينک همين دوستان بازش ميکني و روز بعد احتمالا در شوکا به همه فحش ميدهي و اميدخوب است ميگوئيو روز بعد از اميد هم بدت ميايد وبگير و برو اگر تو قاطي هستي ....ابدا به معناي اين که ماجرائي قاطي پاتي در حال اتفاق است نيست مطلقا ماجرا روشن است دو دوست مانند همگي ما ...مشغول چت وغيبت و خاله زنکي و تمامي اين بول شيت ها بوده اند از تخمشان همين بس که عليرغم تمامي ظاهرسازي ها که مثلنيگلناز خداي پست مدرنيزم و اميد خود خود اندي وارهولو سوفيا با وساطت اميد هي دنبال عطر و شکلات ميرود و يا آريا به دنبال مثلث است و يا بدن الپر بوي عرق ميدهدو يا ....را با شجاعت براي اين پست مدرن و اندي وارهول و شکلات خور و مثلث پرست و ....فرستاده و همانند سوپر من با دستهائي به کمر ايستاده و به اينگروه نگاه کرده اند !!!!!!يعني صداقت در ميانه گه گرفته جمع خودتان والسلام حال اگر اميد به دليل عدم کفايت شعور و درک ...دست به اين اقدامکه از نظر من تنها و تنها به دليل عقده هاي اوست زده که مثلني رابطه سوفيا و گلناز و اريا و علي قديمي را بهم بزند و آنان را از مخلوق و خلبان گريزان کند !!!!و حداقل اين براي من کاملا روشن است شما شکر ميخوريد که خود را چون قاشقي قاطي کرده و اظهار فضلهميکنيد اظهار فضله کردن (( حق )) شماست ولي اين نوشته من هم (( حق )) من است کلولو ...تا کنون مطالبت را دنبال کرده ام در وبلاگ هايت به نظر منانساني سطحي هستي که گرايش دنبال (( متفاوت بودن )) باعث اين گه گيجه توست که من از نوشته هايت تاکنون شاهد بوده ام تو هم برو کمي ريلکس کن و فکر کن برايت مفيد است در ضمن شما گه خورديد با تمامي جد و ابادتان که مرا به شکل موزيانه و بزدلانه خايه مال ناميده اي در پست آخرت در وبلاگت اگر من خايه مال باشم هم قربانت گردم نوع خايه را که متعلق به مردان شجاع باشد خودم انتخاب کرده و ميمالم تا کور شود هر آنکه نتواند ديد ولي قطعا بهت قول ميدهم از لانگ از... که تو زنده باشي من هرگزو مطلقا خايه تو يکي را حتي نگاه نخواهم کرد !!!!!! به نظرم زيادي پلاسيده مياد که حتي رغبتي به نگاه کردن به آن همداشته باشم دستتو از تو تنبانت در آر و بجاي مالش تخم کمي هم کله ات رامالش بده شايد برقي زد و تو هم بعله ......يعني اومدي وسطباقي که خواب از سرشون پريده و هوشيار شده اند والسلام ...نانا
6:33 PM

Creature said...
کلولویِ کوچولویِ من!
حالا اینکه من در موردِ مادرقحبه ستیزی یا در موردِ شیوه ی جدال چی به تو یاد دادم یا ندادم مهم نیست. اما این مهمه که تو عصبی شدی و بابتِ این عصبی شدن هم ضعفِ اعصاب گرفتی که من برخی از این ضعف ها و فراموشی ها رو بهت یادآوری می کنم:
اول:
حتی اگر من گفته باشم که در جدال، فقط پیروزی مهم است هیچ ربطی به درستی یا نادرستی اونچه در موردِ وسعتِ خیانتِ موذیانه ی امیدِ میلانی گفتم ندارد. راست یا دروغ این خیانت پیشِگی، مطلقاً نه به نوع نگاهِ من به جدل ربطی داره و نه به اینکه در اون چت غیبتِ عالم و آدم رو کردیم و به قولِ تو حرفهامون بویِ گند میداد. (هرچند ما بیشتر خاله زنکی دیگران را نقل کرده بودیم و این چیزی ست که حتی امیدِ میلانی هم فهمید)
ولی با تمام حرفهایی که مخلوق و محمد در موردِ برخی زده بودند، از مضحک بودنِ ادعایِ تو مبنی بر ترس از بویِ حرفهایمان همین بس که برایِ همان برخی که از جانبِ ما موردِ قضاوت قرار گرفته بودند این چت را ای میل کردیم و الا نه هیچکس از این حرفهایِ بودار خبر میشد و نه موجودِ حقیری چون امیدِ میلانی می توانست آن را عمومی کند. عمومی ساختن اش بی شک غیراخلاقی بود. (حتی با معیارهایِ شرافتِ مرحوم نیچه)
خودِ میلانی بهتر از هر کسی می داند که عمومی کردنِ این چت به چه کسانی ضربه زده و مطمئن باش که آن کسان مخلوق و خلبان نیستند. فقط در این حد می توانم بگویم که انتقام گیریِ حقیرانه ای بود.
اینکه کار میلانی یک خیانتِ شیطنت آمیز بوده یا درست است یا نادرست و لو که مخلوق خودش از پست ترین موجوداتِ وبلاگستان باشد.اگر مشکل تو با مخلوق (این مبلغ مسیحی قرونِ وسطایی) است بهتر است همان مشکل را حل کنی و بخاطر آن بی جهت آسمان و ریسمان به هم نبافی و بودار بودنِ ادعایی ات نسبت به مخلوق را سبب ای برایِ نادرستی ادعایش مبنی بر رذالتِ میلانی قرار ندهی.اخلاق که با این کارها (تو به زبانِ دودولی خودت بخون) البته از بین نمیره ولی یک نفر این وسط اخلاق رو در حدِ رذالت زیرپاگذاشته و این دو مطلب هیچ ربطی به هم نداره. سابقاً هم در بحث بر سر اسلام ستیزی بهت یادآوری کردم که اینقدر درهم و برهم نباف وقتی که می خواهی کسی یا چیزی را نقد کنی.
دوم:
من حقیقت را ذبح کرده ام؟
خوب! این حقیقتِ ادعایی تو که در این بین قربانی شده کدام است؟
تضادِ حقیقت و اخلاق (از اکتشافاتِ مرحوم نیچه) هم تنها نگرشی وارونه به مفهوم "دروغ" بود که اخلاقیاتِ عامه را هدف قرار میداد. وانگهی باز هم اقتدا به این آلمانی اخلاق گرا (اخلاق یک اخلاق ستیز)، سبب نمی شود که از بیانِ این حقیقت ای که مخلوق آنرا به قتل رسانده طفره بروی.
سوم:
من نفهمیدم که کامنت گذاشتن تو در وبلاگِ ساتگین چه ربطی به مخلوق داشت؟
نقدِ کامنتِ تو ربطی به این داره که بخواهی در موردِ علتِ کامنت گذاشتن در وبلاگِ ساتگین برایِ من توضیح بدهی؟
نکنه بناست تو در وبلاگِ ساتگین کامنت بگذاری و ما فقط نگاه کنیم؟
چهارم:
اما درباره ی اینکه جمع دونفره ی ما را (چون دخو و خصوصاً سرانگشت که مطلقاً با تو دوستی نداشته و ندارند) از رویِ فرصت طلبی گاه "اتحادِ متشکل" خوانده ای و خواسته ای و گاه "باند"، من از این بوقلمون صفتی ات بویِ گندی استشمام کردم که باید برایت می گفتم.
اما در بابِ این ماجرا ادعاهایی کرده ای که بشدت من را نگرانِ سلامتی ات ساخته که نکند در عنفوانِ جوانی به پارکینسون مبتلا شده باشی:
اولاً: بحثِ کلولو مهم نبود. بحثِ محمدِ شماره ی دو مهم بود که کسی مطالب اش را دزدیده بود. (مطالبِ کلولو باشد یا گاتزن دمرونگ یا هر کدام از وبلاگهایِ دیگرت)
ثانیاً: گفته ای که تنها از محمدِ خلبان کمک خواسته ای و نه از جمع. اما اگر حافظه ات یاری نمی کند برایت یادآوری می کنم که در خطِ آخر نامه ات خطاب به محمد نوشته بودی: "بنظرت می شود اتحادی تشکیل داد و دهن این یارو رو صاف کرد؟"
ثالثاً: اگر واقعاً هیچ نیازی به کمکِ مخلوق نداشتی چرا زمانی که محمد برایت نوشت " با مخلوق مطرح می کنم و بهت خبر میدهم" نگفتی که من از مخلوق نه چیزی می خواهم و نه کاری با او دارم؟ و ساکت ماندی تا مخلوق هم کمک کند و بعد بگویی من به کمکِ مخلوق هیچ نیازی نداشتم!
رابعاً: گفته ای که مخلوق یادداشتی نوشت آنهم وقتی که همه چیز تمام شده بود. برایِ کمک به ضعفِ مغزی ات می گویم که آن زمان من در وسطِ امتحاناتِ پایانِ ترم بودم و زمان برایم مهم بود و برایِ همین خیلی خوب به یادم مانده است که از زمانِ یادداشتِ کوتاهِ محمد در موردِ این ماجرا تا زمانِ چاپ شدنِ یادداشتِ من فاصله ای در حدودِ سه تا چهارساعت بود و جالب است که در این فاصله ناگهان همه چیز تمام شده است!
از آن جالبتر اینکه من هرگز نفهمیدم این دزدی که تو مدعی شدی وبلاگش را پاک کرده و مشکل تمام شده چرا تا همین لحظه که من این کامنت را می نویسم همچنان وبلاگ اش سر و مر و گنده سرجایش است!
خامساً: بیانِ وقاحتِ تو نه برایِ این بود که به مخلوق انتقاد کرده بودی بلکه شگفت انگیز بود برایم که ببین ام کسی ما را وقتِ نیاز "تشکل متحد" می خواند و وقتِ بی نیازی "باند".
لحن کامنتِ تو بسیار کینه توزانه بود و بویِ گندی از آن شنیدم وقتی به یاد آوردم که در ماجرایِ دزدیِ مطالب ات جور دیگری خود را نشان دادی!
پنجم:
اینکه یک شخص ِ مبتلا به احساساتِ متضاد و عیبِ مغزی، من را به همین صفات متهم کند البته این احتمال را برای ام باقی می گذارد که شدتِ ناراحتی اش از پاسخ من سببِ این احساساتِ متضاد بینی و کشفِ عیبِ مغزی در مخلوق شده باشد.
راستی! اگر آن جمله ی من درباره ی مادرقحبه ستیزی که کاملاً لحن کمدی و طنز داشت و بخشی از کامنتِ اولِ من برای یادداشتِ تو در موردِ سخنانِ پاپ بود، نشانه ی از دست دادنِ کنترلِ مغز باشد، آنوقت این کلولو که سراسر تحقیر و فحش کشیدن از جنده و لاشی و همان مادرقحبه به دیگران است، لابد نشانه ی سلامتِ مغزی است! نه؟!
از همه مضحکتر و بچگانه تر آنکه تو در این یادداشتت رسانده ای که مخلوق مادرقحبه است و آنوقت همچون مبلغانِ مسیحی قرونِ وسطایی موعظه ی توخالی در بابِ وقاحت و بی شرمی می کنی و هشدار می دهی که دیگران مواظبِ دهانِ شان باشند!
12:23 AM
بحث با کلولو بر سر ِ ماجرای ِ انتشار ِ چت - اول
مربوط به این یادداشت

Feb 6, 2007

بی شک منتشر کردن متن چت از طرف کسی که مدت زیادی در دنیای وبلاگستان بوده و من بیش از چند بار به وبلاگ اش سر نزده ام می تواند دلایل زیر را داشته باشد:
الف) با انتشار این متن، این انسان در پی اثبات بیشتر خود به اهالی وبلاگستان بوده:
الف. یک) در آن نوشته چیزهایی مطرح شده است که با توجه به آن مردم خواهند فهمید که چت کننده ها چگونه او را مهم فرض کرده و درباره ی وی این همه حرف می زنند. این می تواند اولین دلیل برای انتشار باشد چرا که منتشر کننده از اینکه اینچنین، این همه، دو نفر درباره ی وی حرف می زنند خوش اش آمده است و اثباتی ست برای مهم بودن وی و خودباوری فرد. با توجه به اینکه قبلا این فرد از چت کننده ها دل خوشی ندارد و با هم دشمن عقیده ای هستند، مردم خواهند فهمید چگونه کسانی که این همه او را مورد تهاجم قرار دادند چه نظر مثبتی به وی دارند طوریکه حتی بعد از چندیدن ماه صحبت او از بحث هایشان تمام نمی شود.
الف. دو) مردم خواهند فهمید که اینان در پی برنامه ریزی و قشون کشی برای شکست دادن وی بودند. و این یعنی اثبات قدرتمندی او از طرف کسانی که به قول خودشان قبلا شکست اش داده اند و او که پیش از این به سکوت مطلق فرو رفته بود و مراحل اضمحلال را طی می کرد.
ب) چنین انسانی فکر می کند که با انتشار چنین متنی می تواند خدشه ای به شخصیت طرف دیگر وارد نماید:
ب. یک) از آن متن مردم خواهند فهمید که این چند نفر چقدر شخصیت پلیدی دارند که چنین بدجنسانه راجع به مردم انسان دیگری قضاوت می کنند. آنها را دست می اندازند و مسخره می کنند و از زندگی خصوصی دیگران برای هم نقل می کنند.
ب. دو) مردم به اسرار این دو نفر که مورد قبول جامعه نیست آگاه خواهند شد و این برای شخصیت آنها لطمه وارد خواهد کرد. آنها الکل می نوشند و درباره ی علف و حشیش و تریاک و سکس حرف می زنند.
ب. سه) مردم درباره ی شخصیت واقعی انسانهای دیگری که در پشت این صفحه ی اینترنتی برای خود اسم و رسمی پیدا کرده اند خاصه که یکی دو تای آنها دشمن وی بوده اند پی خواهند برد و این ضربه ی دیگری است بر آنانی که قبلا با وی بحث می کردند وکارشان با وی به فحش کشی رسیده بود.
ب. چهار) مردم فکر خواهند کرد که چگونه چنین انسانهای فرهیخته آدمهای بی کاری هستند که این همه با هم سر یک موضوع چت می کنند.
ج) چنین انسانی در پی به هم زدن روابط بین دوستان چت کننده هاست.
د) محض تفریح*
دلالیل چنین رفتاری، اگر هر کدام از این فرضیه ها درست باشد، به ترتیب آورده می شود:
الف) این انسان در زمینه های دیگر زندگی نتوانسته است خود را اثبات کند و به وبلاگستان دل خوش کرده است:
الف. یک) این انسان نیاز به تایید دوباره و به دست آوردن اعتماد به نفس از دست رفته اش بود. می توان تصور کرد که پیش از این چگونه در پی چنین فرصتی به کمین نشسته بود.
الف. دو) این انسان اهل مبارزه است. حتی اگر در زمینه ی علمی و عقیدتی باشد. پس با این انسان نباید بحث کرد چرا که بحث را به چشم جنگ می بیند. شکست در بحث، شکست وجود اوست. پس او به دنبال کشف واقعیت نیست بلکه به دنبال اثبات آنچه هست است.
ب) دل این انسان از آن دو چت کننده پر است و به هر طریقی شده اینچنین با به پایین کشیدن آن دو نفر دیگر نزد دیگران می خواهد دل خود را خالی کند:
ب. یک) این انسان نمی داند که هر دو دوست گاهی درباره ی دوست مشترک دیگری که دارند با هم حرف می زنند چه برسد درباره ی کسی که این همه وقت برایش صرف کرده اند تا پیروز شوند. و این برای تفریح چیز بدی نیست.
ب. دو) این فرد درباره ی آنچه که در جامعه می گذرد خبر ندارد و نمی داند که الکل و حرف زدن راجع به تریاک و حشیش چیزهایی نیست که بتواند شخصیت کسی را پایین آورد.
ب. سه) این فرد مسائل را با هم قاطی می کند. نمی داند با پیشنهاد همخوابی شخصیت علمی فرد پایین نمی آید گرچه در دید من شخصیت اجتماعی اش هم پایین نمی آید. اما گویا در نظر این فرد هر دو اینها رخ خواهد داد.
ب. چهار) همین فرد هم منتشر کننده ی چت فرهیخته هم اگر در ساعت بیکاری و خستگی اش چت نکند به جلق روی خواهد آورد. کسی نگران بینایی و شنوایی اش است و چت را ترجیح می دهد. گرچه گاهی هم جلق تجویز می شود.
ج) چنین انسانی دنیایی به اندازه ی وبلاگستان دارد و از زندگی واقعی به بیرون پرت شده است.
د) این انسان از خودخواه ترین انسانهاست؛ شاید بیشتر از من نیز. به خاطر تفریح از هر چیزی استفاده می کند. از او بترسید.اینها چیزهای خامی بود که در نگاه اول می تواند حدس زد و اصراری به درستی صددرصد هیچ کدام از آنها نیست.
* این بند بنا به پیشنهاد میرزا پیکوفسکی اضافه شد.
at 21:08
- ,

20 comments:

Anonymous said...
من از همه جا بی خبر، متن چت را خواندم. حالا اگر حقیقی است، در کنار زشت بودن کار این انسان، فکر میکنم که تا حدودی به اهدافش رسید. وقتی عده ای با تشکیل باند، بخواهند شخصیت همدیگر را بمباران کنند ، قائم شدن پشت سنگر اخلاق هنگامی که ضربه عظیمی خورده اند، بیشتر به دلقک بازی می ماند تا دفاع از اخلاق جوانمردیپ.ن: من به شخصه بوی گندی از هر دو جبهه به مشامم خورد---klulu
10:32 PM


peakovsky said...
نمی دانم ایمد را دیدی یا نه.ولی به نظرم باید یک گزینه هم اضافه کنی:د) محض تفریح
11:02 PM


Creature said...
This post has been removed by the author.
2:53 AM


Creature said...
جناب ِ بی نام/کلولو!اجازه بده در باب ِ "اخلاق جوانمردی" و "دلقک بازی" برایت بگویم!این باند همان است که تو پس از بحث در باب ِ "اسلام ستیزی" و دهن دریدگی هایت در کامنت هایِ خلبانِ کور و سپس قهر کودکانه ات، از آن (درباره ی دزدیِ مطالب ات) تقاضایِ کمک کردی و همین باند هم جوانمردانه از تو دفاع کرد.این فرصت طلبی ات هم لابد جزءِ همان اخلاقیات ای ست که بارها برایِ من روضه ی التزام به آن را خوانده ای.بنظرم وقاهت ای که در نامه ی کمک ات به آن دزد نسبت دادی بمراتب کمتر از وقاهتِ توست.شامه ات از بویِ گندِ خودت آزارت نمی دهد که حین نیاز، ناگهان همین "باند" را "اتحادِ متشکل" می خوانی و می خواهی؟عزیزم! باور کن تو کوچکتر از آن هستی که بخواهی نسبت به "ضربه ی عظیم" سخنی بگویی!شخصیتِ امیدِ میلانی مطلقاً نیازی به بمباران ندارد. چرا که یکی از بزرگترین افتخاراتِ امیدِ علمدار، بمبارانِ شخصیتِ خودش است.دلقک بازی جز این نیست که در چنین جنجالی، بی توجه به متن یادداشتِ من، پشتِ سنگر اخلاق پنهان شوی و دیگران را به آن متهم سازی.خاستگاهِ یادداشتِ مخلوق واضح است:اذعان به خطایِ اخلاقی خویش و اعلام خطایِ اخلاقی ای در قد و قامتِ "رذالت"، از جانبِ امیدِ میلانی.خیانتِ امیدِ علمدار میلانی نسبت به این هفت نفر و تبعاتِ این خیانت پیشِگی، همان حقیقتی ست که از درکِ آن عاجز هستی.
4:06 AM


Anonymous said...
و اما ساتگين گراميجانم برايت بگويد ابتدا ميخواهم نکته اي را در رابطه با سخنان کلولو و مخلوق روشن کنم و بعد بروم سرسخنانم اين ماجراي حميت قسمتي باند خلبان مخلوق دخوانگشت را خود من ابتدا مطرح کردم و کلي با همه آنان سر و کله زدم همه شاهديد ولي کلولوي گرامي دقت بايد بکني که اگر من اين حق را براي سرکوفت بر اين چهار دوست دارم اينحق به دليل اين به من داده شده که خودم هرگز با حميت قسمتي با کسي برخوردنکرده اميعني من کار خود را کرده ام و اگر کساني هم بنابر موتيو خود با من همراه بوده اند ديگر به من مربوطنيست من هرگز از کسي نخواسته ام که به ياريم بشتابدمگر نه ؟ولي اميد ميلاني که خود همواره با مشتي خدمه وحشمه سراغ ديگران من جمله خود من رفته است و به قول يکي از شما سگ شکاري تربيت ميکند که از آن استفاده دو جانبه ميبرده استبه اين معني که در شوکا نشسته و با مهرباني پولقهوه هاي گلناز و سوفيا و مهناز و بگير و برو را حسابکرده و با مهرباني به آنان مشتي دختر را دور خود جمع کرده و از آنان استفاده هاي خروس قندي برايجذب دوستان جوان مذکر و بر سر دوستان پير مونت ( يعني خودم )زدن ميکرده گه ميخورد و به وسط لنگ نه نه مادرجنده اش ميخنددکه اکنون فکر کند اين ها بر سر او ريخته اند !!!!!!ميشود مال مسلمان را بردن و بعد فغان کردن مگر نه کلولو جان ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟و اما از اين حرفها گذشته با اجازه ساتگين گرامي ميخواهمپيامي براي اميد ميلاني بفرستم اميد جان ...ابدا دشمن تو نيستم و تو هم دشمن من نيستيسه نفر را در اين وبلاگستان نشان کرده ام و نامشان را هم برايهم گفته ام و تو جزو آنان نيستي يعني عليرغم تمامي مواضع مشکوک و ضد مردمي که گرفته ايترا هم از خودمان ميدانم به همين دليل ميخواهم ازت خواهش کنم با من وارد يک بحث طولاني در همين پيامگير شو و بدون دخالت احدي فقط من و تو با هم گپ بزنيم خيال سر تو زدن را ندارم خيال تحقير ترا ندارم خيال قانع کردن ترا هم ندارم بيا برايم بنويس چه فکر ميکني راجع به موقعيت و کل رژيم ايرانمن هم پاسخت را ميدهم شايد کمکي به همه باشد ولي يادت باشد اگر اين تصميم را گرفتي براي نانا از اين که اشتو کهازن چه گهي خورد و فشنباج چه گهي در جواب او خورد نياري برايم گه خوردن هاي افراد مهم مانند گه بي تفاوت است .ميخواهم بدانم خودت يعني اميد ميلاني چند مرده حلاج بوده است تا کنون اگر مايل بودي به قول فروغ .......بسم الله ..................نانا
4:25 AM


BA}{AR said...
من که چیزی دست گیرم نشد. خوب بود ارجاعی به این «متن چت» می دادید تا نا آشناهایی مثل من هم بتوانند بحث را دنبال کنند.بااحترامبهار
11:01 AM


Creature said...
جهتِ پاسداشتِ املایِ زبانِ فارسی:... بنظرم وقاحت ای که در نامه ی کمک ات به آن دزد نسبت دادی بمراتب کمتر از وقاحتِ توست.
2:07 PM


ساتگین said...
محمد کلولوی عزیز! تا آنجایی که من می‌دانم مخلوق و خلبان و باقی با شخصیت امید میلانی کاری نداشتند. بحث بر سر مسايل دیگر بود و طبیعی‌ست که در بحث‌های فلسفی و عقیدتی و هر چیز دیگر هر کسی می تواند شرکت کند. اما بخت بد امید میلانی آن بود که انسانهای مطلعی با وی به بحث می پرداختند. این که می‌گویم بخت بد چرا که وی تا آنجایی که من متوجه شدم به بحث به چشم مبارزه می‌نگرد وگرنه اگر هدف از بحث دانستن واقعیت است بخت بد و شکست و پیروزی معنایی ندارد.بهار جان! شاید به دلیل شلوغ نشدن وبلاگ به هیچ کدام ا زمطالب لینک ندادم.
4:29 PM


امیدِ میلانی said...
ساتگین‌جان، هر سه دلیلی که خودت کشف کردی درست است؛ ولی بهتر بود از دستِ میرزا کپی نمی‌کردی تا تا نوشته‌ات از ابتدا تا انتها کاملاً بی‌خطا می‌بود.ناناجان، اهلِ وبلاگ‌خوانی نیستم و جز مالِ تو، هودر و کلنگ به‌ندرت وبلاگ‌هایِ دیگر را می‌بینم. این‌جا را هم نخستین بار است که با اشاره‌ات در وبلاگِ خود آمدم تا ببینم چه بحثی می‌خواهی. من با کمالِ میل آماده‌یِ بحث‌ام، ولی البته به شرطِ اینکه دشمنی کنی، تو سرم بزنی و تحقیرم کنی؛ اگرنه به چه انگیزه‌ای؟در پاسخِ سؤالاتی که نوشتی۰. خود را پیش از هرچیز یک دهاتی می‌دانم، و مفتخرم که فریبِ زرق و برق‌هایِ شهر را نخورده و تسلیمِ آن نشده‌ام. ۱. من عمیقاً طرفدارِ این رژیم و مخصوصاً شخصِ احمدی‌نژاد و خامنه‌ای هستم. به احمدی‌نژاد ایمان دارم، و خامنه‌ای را یکی از عاقل‌ترین و هوشمندترین کسانی می‌دانم که شناخته‌ام؛ به عنوانِ مثال تهاجمِ فرهنگی را چه درست گفت، و چه احمق بودم آن‌زمان که نفهمیدم.۲. نه جنگی اتفاق خواهد افتاد، و نه تحریمِ جدی. حکومتِ ایران امروز در مطمئن‌ترین وضعیتِ خود پس از انقلاب است و خطرات کمتر از هر زمانِ دیگر. آمریکا توانِ شکست‌دادنِ ایران را ندارد، و در صورتِ حمله به ایران در عرضِ ۴-۵ سال کاملاً گاییده خواهد شد.۳. تغییرِ رژیم‌ای در کار نخواهد بود. جمهوریِ اسلامی بسیار قوی‌تر از آن است که با بچه‌بازی‌هایی مثلِ انقلابِ رنگی بخواهند تغییرش دهند؛ و ما هم بیکار ننشسته‌ایم که اجازه دهیم اتحادِ گسترده‌ای در میانِ غیرِمذهبی‌ها علیهِ حکومت شکل گیرد.۴. آمریکا مرده. برخی منتظرِ فروپاشیِ آمریکا نشسته‌اند، ولی درحقیقت آمریکا هم‌اکنون هم فروپاشیده است، و سازه‌هایش چنان از هم دور شده‌اند که دیگر هیچ‌کس نمی‌تواند دورِ هم جمع و رویِ هم سوارِشان کند. جنگ با تروریسم را آغاز کردند تا دشمن را دور از مرزهایشان بکوبند و دنیا را ایمن کنند، ولی همین امروز شکست خورده‌اند و دور نیست که این جنگ به درونِ مرزهایشان برسد.۵. اسلام که اعراب را متحد کرد و به ایران حمله کردند، هیچ‌کس در ایران انگیزه‌ای برایِ مقاومت نداشت و ایرانیان همراهِ مهاجمان بودند. همین‌طور بود وقتی آتیلا هون‌ها را متحد کرد و به روم تاخت، یا وقتی چنگیز مغولان را گردِ هم آورد و چین را فتح کردند. به همین زودی‌ها کسی مجاهدان را متحد خواهد کرد و به آمریکا خواهد تاخت، و هیچ‌کس آنجا انگیزه‌ای برایِ مقاومت نخواهد داشت، حتی برایِ حفظِ جان یا مالِ خودش. هیچ‌چیز این جسدِ متورم را از خورده‌شدن حفظ نخواهد کرد. شکست در این جنگ آرزویِ همه‌یِ آمریکایی‌هاست. و من هم دعا می‌کنم در میانِ سربازانِ امامِ زمان باشم.خوش باش که قرونِ وسطی می‌رسد.آها، یک چیزِ دیگر، اگر افکار و احساسات‌ام را برایِ یک روان‌پزشک شرح دهم تشخیص‌اش پارانوید-شیزوفرن در مراحلِ ابتدایی خواهد بود. امیدوارم هرچه زودتر از این مراحل بگذرم، و در اوجِ بیماری شاهدِ ظهور باشد.
9:06 AM

امیدِ میلانی said...
راستی ساتگین‌جان، حالا که دست‌به‌تقلب‌ات خوب است این را هم اضافه کن:«برایِ اثباتِ رذالت و خیانت‌پیشه‌گیِ خود»آخر پس از آن‌همه وقت که پنبه‌یِ اخلاق می‌زدم مخلوق هنوز حرفم را نفهمیده بود و باور نمی‌کرد التزامی بدان نداشته باشم؛ خواستم مسئله‌یِ اخلاق را به طورِ عملی به او (و دیگرانی نظیرِ او) نشان دهم تا دوزاری‌شان بیفتد.حالا یک بار هم باید عداوتِ شخصی را نشان‌اش بدهم، تا این را هم بفهمد و با بی‌اخلاقی اشتباهش نگیرد؛ بالأخره فرصت‌اش پیش می‌آید که این را هم یادش بدهم (زکاتِ علم؟). ولی متأسفانه این مورد از آنجا که شخصی است نه عمومی می‌باید در دنیایِ واقعی تحقق یابد نه در دنیایِ عمومیِ مجازی.
9:15 AM


ساتگین said...
امبد جان! گرچه تقلب چیز بدی نیست اما نقلب نبود چون اشاره کردم که میرزا پیشنهاد داده. این چیزی هم که نوشتی که اضافه کنم از مجموع چیزهایی که اشاره کرده‌ام برداشت می‌شود. لازم نیست بند دیگری اضافه شود.راستی این تحلیل‌هایت از مجمهوری اسلامی و آمریکا خیلی به دور از عقل بود. حال بهتر منطق انسانی که چنان کار بچه‌گانه‌ای می کند که متن چت را منتشر کند بهتر می‌فهمم. نمی‌دانم پیش از خواب چه مصرف می‌کنی که با پیامبران قرین شدی و پیش‌گویی نموده و وعده‌ی آخرت را در این دنیا می‌دهی.
11:30 AM


امیدِ میلانی said...
ساتگین‌جان، صمیمانه تبریک می‌گویم که عقل مجهزی؛ واقعاً تحتِ تأثیر قرار گرفتم، باور نمی‌کردم هیچ‌کس بتواند بفهمد که این‌ها عقلانی نیستند.ولی حالا خودِمانیم، به نظرت منتشرکردنِ متنِ چت بچه‌گانه‌تر است یا این‌طور تحلیل‌کردن؟درضمن، هنگامِ نوشتن مراقبِ غلط‌هایت باش که یادآورِ حال‌دادن‌هایِ خدایند. خاتمی همیشه مدام در حالِ تپق‌زدن بود، ولی از احمدی‌نژاد یک بار هم نشنیده‌ام. راستی تپق‌زدن‌هایِ بوش هم شنیدنی است.
1:59 PM


Anonymous said...
امید ِ به علم د ِه ارواح اون کون گشادت زیاد نوستراداموس نخون.نانا تو هم بیکاری وقتتو صرف این مردک ابنه ای می کنی؟ خوشتون میاد این طوری زرت و پرت می کنه و به ریش و پشمتون میخنده؟ امید کن
3:21 PM


Anonymous said...
نانا اونایی که کونشون بدجور بو می ده - عین آریا که پشتش نماز می خونی -صداشونم در نیومده. بازم قربون صفا و مرام مخلوق که اون قدر صادق و با جنبه هست که خودش به خطاهاش اقرار کنه. چاکرشم هستم ازشم پول گرفتم این جا براش تبلیغ کنم. نمی دونی بدون. این قدر هم صرف بحث و گفتگو با کسی که جای سر و کونش عوض شده نکن خنگ خدا. امید کُن
3:27 PM


Anonymous said...
وقت اون بالا جا افتادیعنی وقت صرف نکنامید کُن
3:28 PM


Anonymous said...
دوستان همگي برويد کنار بگذاريد من و اميد ميلانيکمي در اين وبلاگ با اجازه ساتگين عزيز بحث و گفتگويسازنده کنيم البته سازنده براي من و اميد و شايد هم شماها !!!!!اميد جان ابتدا بگذار از تو تشکر کنم که اولين قدم را برايروشن شدن خودت و من برداشتي اگر تو اين سخنان را نهاز روي عصبانيت و کينه و موقعيت کنار ديواري که اکنون دارينوشته باشي و با کنترل ذهني خود نوشته باشي ميرومسر پاسخ هايت ولي اگر صرفا بر مبني لگدي در هوا ول کردن باشد باز همخبر ندارم زيرا ترا نميشناسم ولي چون خبر ندارم که تو واقعيميگوئي يا مسخره ميکني و يا هر هدفي ديگري داشته باشيفرض را بر اين که اينان که نوشته اي اعتقادات واقعي تو هستندميگذارم پاسخت را يک به يک ميدهم ((ناناجان، اهلِ وبلاگ‌خوانی نیستم و جز مالِ تو، هودر و کلنگ به‌ندرتوبلاگ‌هایِ دیگر را می‌بینم. این‌جا را هم نخستین بار است که با اشاره‌اتدر وبلاگِ خود آمدم تا ببینم چه بحثی می‌خواهی. من با کمالِ میل آماده‌یِ بحث‌ام، ولی البته به شرطِ اینکه دشمنی کنی، تو سرم بزنی و تحقیرم کنی؛ اگرنه به چه انگیزه‌ای؟))اميد جان ...مرسي که مرا ميخواني يعني که اعتقاداتم و سخنام برايتاهميت دارد که زحمت خواندن مرا از ايران ميکشي احتمالا با صد دردسربرايت ولي دوست عزيز يادت نرود که براي بحث نبايد شرط گذارد !!!!! ديگر تواز سعيد ممتيک که قر و قاطي تر نيستي ؟ من با او هم بحث کرده ونکات خود را به روي دايره ميريزم و تلاش هم براي درک سخنان پريشاناو ميکنم مدرک = بحث هاي اخير در پيامگير شبح ((در پاسخِ سؤالاتی که نوشتی۰. خود را پیش از هرچیز یک دهاتی می‌دانم، و مفتخرم که فریبِ زرق و برق‌هایِ شهر را نخورده و تسلیمِ آن نشده‌ام. ))بسيار عالي است که دهاتي هستي !!!!!! ولي فريب زرق و برق شهرها را نخوردن همواره از دو موضع است يعني مخالف زرق و برق از موضع عقب مانده بيابانگرد بدويمخالف زرق و برق از موضع درک شهر و مدرنيزم و تمامي باقي ال دت جازاگر تو ادعا ميکني که فريب زرق و برق شهر ها را نميخوري پس بايد بگويم شکر ميخوري که ژان لوک گدار را که هيچ ربطي به دهات فرانسهنداشته است ميپرستي و در کافه شوکا که کافه اساسا يک مفهومکاملا مدرن شهروندي است پلاسي !!!!زيرا دهايتان در ايران و اروپا و تمامي جهان معمولا (( تکيه اي )) دارندکه در آن دور هم جمع ميشوند بنابراين تو هم بايد به جاي شوکا رفتن ......بروي در يکي از مساجد محل بنشيني و با مشتي فاطي کماندو و برادر !!!!! بنشيني و کلهپاچه بخوري و برايشان از امام زماني که تو سرباز او هستي سخنبگوئي پريود ((۱. من عمیقاً طرفدارِ این رژیم و مخصوصاً شخصِ احمدی‌نژاد و خامنه‌ای هستم. به احمدی‌نژاد ایمان دارم، و خامنه‌ای را یکی از عاقل‌ترین و هوشمندترین کسانی می‌دانم که شناخته‌ام؛ به عنوانِ مثال تهاجمِ فرهنگی را چه درست گفت، و چه احمق بودم آن‌زمان که نفهمیدم.))بسيار عالي ...من هم تا حدي با تو موافقم به اين معني که من همخامنه اي و احمدي نژاد را ابدا دست پائين نگرفته و وزن سياه و بسيار فشرده اي به آنان ميدهم ولي اين گروه با من شهروند مدرن .....نه همبستگي منافع مالي و نه منافع ذهني دارند بنابراين به عنوان يک انسان ميگردم گروهي را که حافظ منافع من باشند بيابم بگذار با مثالي روشنت کنم :فرض ميکنم که زمان ظهور خمر سرخ در کامبوج تو يک اميد همين شکلي که الان هستي بوده باشي هنگامي که يورش خمر سرخ به روشنفکران شهري و نهادهاي شهريشروع شد اگر آنان به کافه شوکاي کامبوج ميريختند و تو و دوستانمونثت را با زور اسلحه براي (( کشاورزي )) به شکل بيگاري و اعمالشاقه ميخواستند به دهات ببرند اين شمايان عکس العملتان از دو حال خارج نبوده است يا با کمال ميل با آنان ميرفتيد و يا مقاومت ميکرديد در صورت مقاومت در جا در همان کافه شوکا کشته شده و در صورترفتن تبديل به يک حيوان از همان حيواناتي که خمر سرخ بودند ميشديد شک ندارم توي اميد ميلاني از کساني بودي که جسدت را بايد دراون کافه بيابيم زيرا از هرچه گذشته تو همواره مخالفي ......................مگه نه ؟اگر نظرم درست است برايت ؟...آي ...رست ...ماي ...کيس ((۲. نه جنگی اتفاق خواهد افتاد، و نه تحریمِ جدی. حکومتِ ایران امروز در مطمئن‌ترین وضعیتِ خود پس از انقلاب است و خطرات کمتر از هر زمانِ دیگر. آمریکا توانِ شکست‌دادنِ ایران را ندارد، ودر صورتِ حمله به ایران در عرضِ ۴-۵ سال کاملاً گاییده خواهد شد.))کاملا باهات جز مورد امريکا توان شکست دادن ايران را ندارد موافقمآري نه جنگي خواهد شد و نه تحريمي ديگر زيرا رهبر خمر سرخيان ايرات تسليم شده است ميگي نه برو يهنگاهي به برنامه هاي تلويزيون ايران که زيتون در آخرين پستشنهاده بکن و تغيير شوک آور را حتي براي من که نه هزار مايل از شماو ايران دورم ببين تو با توهم قدرت دسته خمريان سرخ ماجرا را مينگري من با واقعيت مسلم با پوست و گوشت و چشم و چال مغز خودم نگاهش ميکنم به همين دليل عليرغم ندانستن فلسفه و جامعه شناسي و بگير و برونميدانم چرا تحليل هاي من هر روز قدرتش بيشتر ميشود ؟؟؟؟؟؟؟؟؟تو ميداني چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟((۳. تغییرِ رژیم‌ای در کار نخواهد بود. جمهوریِ اسلامی بسیار قوی‌تر از آن است که با بچه‌بازی‌هایی مثلِ انقلابِ رنگی بخواهند تغییرش دهند؛ و ما هم بیکار ننشسته‌ایم که اجازه دهیم اتحادِ گسترده‌ای در میانِ غیرِمذهبی‌ها علیهِ حکومت شکل گیرد.))اميد جان ...مشگل عدم درک تو از وقايعي که ميگذرد اين است که تصورميکني دوره همان دوره جلال و شکوه و بريز و بپاش اوج خميني استعزيز من تمام شد و رفت اگر آن دوره زمان جلال و شکوه رايش سوم اسلامي !!!! بود بالاخره مگر رايشتاک سوراخ سوراخ نشد و به عنوان عبرتي به همان شکل سالهانگاهش نداشتند به تمامي پاکي هاي عالم شايد سي سال پيش عکس هاي بسيارجالبي در کنار سوراخ هاي رايشتاک برلن انداخته ام که سوراخ هاي شليک هاي بمب را به آن بسيار نت تر از روي نه چندان زيباي خودگفته ام به عکاس بيندازد البته کاملا قبول دارم که جنگ امريکا و فاندمنتاليزم به دليل وجود القاعدهبسيار طولاني خواهد بود ولي ايران ديگر استيت فاندمنتالهاي اسلامي نخواهد بود اين را برايت گارانتي ميکنم و اين گارانتي هم به وقت گل ني ...نيست عزيرم بسيار بسيار نزديک است يعني تا عيد همين امسال پريود ((۴. آمریکا مرده. برخی منتظرِ فروپاشیِ آمریکا نشسته‌اند، ولی درحقیقت آمریکا هم‌اکنون هم فروپاشیده است، و سازه‌هایش چنان ازهم دور شده‌اند که دیگر هیچ‌کس نمی‌تواند دورِ هم جمع و رویِ همسوارِشان کند. جنگ با تروریسم را آغاز کردند تا دشمن را دور ازمرزهایشان بکوبند و دنیا را ایمن کنند، ولی همین امروز شکست خورده‌اند و دور نیست که این جنگ به درونِ مرزهایشان برسد.))ببين اميد جان بگذار يه کمي برايت از سرمايه و سرمايه داري بگويمسرمايه را بايد به کار انداخت تا مفهوم سرمايه داري را بدهد يک سرمايه دار که ثروت خود را در صندوقي قفل کند سرمايه دار ناميده نميشود سرمايه دار بايد سرمايه خود را با ريسک به کار اندازد و در اين رابطهمداوما خود را باز توليد کند سرمايه داري از سکون فراريست و مداوما مشغول جستجوي راه هاو روش هاي جديد براي (( پرافيت )) است بنابراين به انتظار فروپاشي امريکا ....که اکنون قدر قدرت ترين نوعسرمايه داري بر آن حاکم است نباش خصوصا که راجع به امريکا توجه کن که :اينان بر مبني سخنان اجداد دليرشان معتقدند که صاحب بزرگترين آزادي هاي جهان هستند و وظيفه بسط و گسترش اين آزادي هابر عهده آنان است و منظور اينجا از آزادي هم بر قراري همان ارزش هاي غربي سرمايه داريست يعني اينان اگرچه لباس ساري زنان هندي را تحمل ميکنند ولي ابدا و اصلا هيچ اينترستي به اين که زنان کت و دامن پوش به اداره برويشان با لباس ساري سر کار بيايند ندارند مطلقا - ارزش هاي خود را دارند و به آن افتخار ميکنند والسلام-خوب اين نگاه بالاي اينانبه دولت مردانشان و سرمايه دارنشاناين امکان را داده که جنگ کنند با هر کشوري و تمامي مدت تاريخ امريکا از جنگ خالي نيست يکي بعد از ديگري در اين زمانکوتاهي که از کشف امريکا ميگذرد خوب عزيزنم با چه معجزه اي تو فکر ميکني که در اين جنگ رژيمايران پيروز خواهد بود ميشه به منم بگي اگه بخواهي ؟؟؟؟؟؟؟((۵. اسلام که اعراب را متحد کرد و به ایران حمله کردند، هیچ‌کس در ایران انگیزه‌ای برایِ مقاومت نداشت و ایرانیان همراهِ مهاجمان بودند. همین‌طور بود وقتی آتیلا هون‌ها را متحد کرد و به روم تاخت،یا وقتی چنگیز مغولان را گردِ هم آورد و چین را فتح کردند. ))ميدوني اميد جان از اين بخش که به تاريخ و اسلام باز ميگردد مرامعاف کن زيرا نه علمش را دارم و نه اکنون برايم مهم است يادش جاودان بيژن جزني کتابي نوشت در زندان به نام (( گذشته چراغ راه آينده است ))و در آن با ذکر اشتباهات گروه هاي سياسي وضع حاکم آن روزما را کمي تحليل کرداين کتاب همانند انجيلي که در هر متل و هتلي در امريکا بالايتخت مشتري است بر بالاي تخت کمونيست هاي ايراني بود يک نسخه ولي من نانا ....به توي اميد و باقي خودمان ميگويم که ما اکنونوقت بررسي گذشته را نداريم زيرا خودمان در پروسه يک عدد تحول بزرگ تاريخي در ايران و تبعات آن در کل جهان هستيم مگر نه ؟بيا به چيزي که ميگذرد هم اکنون رايت نو....فکر کن و ببين کهتو اميد جان که ميخواهم ترا به فرزندي خود (( ادابتت )) کنمبسکه دوست داري عينهون من باشي !!!!!!!!!چشمان بابا قوريت را باز کن و به همين لحظه تاريخي که همه مونتوشيم بيشتر فکر کن برايت مفيده !!!!!!!((به همین زودی‌ها کسی مجاهدان را متحد خواهد کرد و به آمریکا خواهد تاخت، و هیچ‌کس آنجا انگیزه‌ای برایِ مقاومت نخواهد داشت،حتی برایِ حفظِ جان یا مالِ خودش. هیچ‌چیز این جسدِ متورم را از خورده‌شدن حفظ نخواهد کرد. شکست در این جنگ آرزویِ همه‌یِ آمریکایی‌هاست. و من هم دعا می‌کنم در میانِ سربازانِ امامِ زمانباشم.))خوب اي خاک بر سر الاغ ...تو چرا ميخواهي که همراه سربازان کف به دهان آورده متعفن بو گندوي امام زمان به امريکا بيائيبلند شو ...خودم برات يک عدد دعوتنامه ميرفستم و ترا ساپورتمالي ميکنم و برايت اينجا کار هم ميابم و ميشوي ..پسر نانا به امريکا آمده اي ..از نزديک نانا خانم را ديده اي و ميتواني حتيمدل بادي لنگويجش را هم تقليد کني منتهي مسکولن ...کمي پديده هاي اعجاب آور غرب را از نزديک مشاهده کرده ايپاکي و صفا و بي ريائي و راستگوئي و عدم فضولي و بگير و بروهارا در اين مردم ديده ايو بعد ميتواني اگر سربازان امام زمان به امريکا حمله کردند همينجابا دو انتحاب کاملا آزادانه آنتخاب کني که ميخواهي چيزهاي جديدي را که ديده اي بيشتر ببيني يا ميخواهي بروي کمي نارنجک در کون کمي هسته کني و بزني سر و کول مثلني برج معروف شيکاگو !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!((خوش باش که قرونِ وسطی می‌رسد.آها، یک چیزِ دیگر، اگر افکار و احساسات‌ام را برایِ یک روان‌پزشکشرح دهم تشخیص‌اش پارانوید-شیزوفرن در مراحلِ ابتدایی خواهدبود. امیدوارم هرچه زودتر از این مراحل بگذرم، و در اوجِ بیماری شاهدِ ظهور باشد. ))ميدوني اميد جون بگذار بي پرده و رک و راست بگويم برايت مانندباقي حرفهايم اميد جان تو کلي با استعدادي منتهي استعداد خود را در تخريب بکارميبري ابدا اشکالي ندارد اگر فکر ميکني که بخش پليد وجودت بر بخش نيک وجودت قالب استکاري از دست کسي برايت بر نميايد والسلامولي اگر بين اين دو بخش سرگرداني و هريک ديگري را آزار ميدهدراهت از نظر من گاد مادرت ....و از آن مهمتر شايد پتنشال يک دوستکمپتتيو آينده ........اين است که تنها يک بار تاکيد ميکنم تنها يک باربيائي و مثلني بگوئي :نانا جان سخنانت را قبول ميکنم و بخشا دارم لجبازي ميکنم اين سخن از دهانت بخصوص در اين شرايط که گوشه ديوار نهاده شده ايتمامي قدرت ذهنت را به دست بخش خوب ميسپرد که تو را هم درسرازيري (( معمولي )) شدن که همگي ما هستيم بي برو برگردبيندازد و کنارمان رهسپار شوي برو کتاب (( جن زدگان)) داستايوفسکي را بخوان اميد جان در اين کتاب دو شخصيت هستند که يکي فکر کنم نامش شاهزاده استاورگين است و ديگري يک دوست خبيث آنارشيست که اگرچه اين شاهزاده از پليدي نزده ميرقصد و نيازي به پليدي اينوردست ندارد ولي اين وردست معجوني از پليدي است همه شکله و حتي پليدي سياسي در آن زمان بسيار کتاب عميق و به نظر من کتابي است که بايد انسان بارها وبارها از ابتدا تا انتها بخواند تا کمي چيزي دستگيرش شود بحثت را ادامه بده چشم براهم ...........................نانا
6:03 PM


peakovsky said...
عمری نانا فحشم داد و هر از گاهی که لینکی از جایی بود و می رفتم سراغ وبلاگش می دیدم ای بابا هنوز فحشم می دهد. چون این افشای حوزه خصوصی برایم جالب بود ببینم بحثش به کجا می رود نشستم کامنت نانا را خواندم. انتظار داشتم یک شکم سیر فحش بخوانم ولی به جایش حرفهای معقولتری دیدم (حالا موافق باشم یا نباشم) بعد فکر کردم خب این اواخر در وبلاگش چه کرده است و انقدر برایم جالب بود نوشته هایش که نیم ساعتی الان مشغول بودم و از بسیاری پستها خوشم آمد، آن قسمت پاگنده هم برایم جالب بود. خلاصه فهمیدم چرا امید می خواندش یا دیگران. البته گمانم حالا باز هم مدتی فحشم بدهد.حالا خودش گفته است کسی اینجا حرف نزند و خودش و امید طرف باشند ولی خب نانا کامنت دانی نداشت.در ضمن، می گوئید امید گوشه گیر کرده است. ولی من می گویم ادمی که به گفته خودش دیوار وجود خارجی ندارد را چطور می توان قانع کرد در گوشه گیر کرده است. من هنوز فکر می کنم همه اینها را امید محض تفریح انجام می دهد.
9:35 AM


Anonymous said...
ميرزا پيکوفسکي گرامي مرسي که با بعضي از سخنانم موافقي روشم را کمي تغيير داده ام زيرا ديگر نيازي براي توهين و فحش نمي بينم و فکر ميکنم به اندازه کافي خود را شناسانده و تثبيت کرده امدخالتت به دعوائي که تو در آن نقشي نداشتي و مطلقا واقعيت چيزي را که ميگذشت نميدانستي باعث شد که درسي به توبدهم ابدا شخصي نبود بلکه بي زنس بود !!!!!بفرما.. در همين پيام بالا نوشته اي :((کامنت نانا را خواندم. انتظار داشتم یک شکم سیر فحش بخوانم ولی به جایش حرفهای معقولتری دیدم ))خوب ميرزاي گرامي اين (( انتظار)) ميداني نامش چيست ؟پيش داوري و بر مبناي ساخته ذهن خود ديگري را قضاوت کردن مگر نه ؟بايد ياد بگيريم به جوهره کار داشته باشيم نه به روکش شکلاتيداداش زاده .جوهره هر چيزي به ما ميگويد - بخشي که تو ميديدي ((سطح )) بود فقط . و اين ما بوديم که درون را نميديديم والسلام بگذريم ((در ضمن، می گوئید امید گوشه گیر کرده است. ولی من می گویم ادمی که به گفته خودش دیوار وجود خارجی ندارد را چطور می توانقانع کرد در گوشه گیر کرده است. من هنوز فکر می کنم همه اینهارا امید محض تفریح انجام می دهد. ))خوب ميرزاي گرامي ....اگر اين ديوار براي اميد ميلاني وجود ندارددليل اين نيست که ديوار وجود ندارديعني در محضر جامعه مثلني ورود ممنوع به خياباني يک طرفه کاريستغير قانوني ولي مگر کساني اين ورود ممنوع را نميروند ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ميروند يعني به ديوار اهميتي نميدهند ولي ديوار سر و مرو و گندهو ضامني براي منافع کل مردم وجود دارد و نامش خيابان يک طرفهورود ممنوع است مگر نه ؟شکستن اين قانون و ورود به خيابان يک طرفه کاري انقلابي نيست زيرا تو به منافع تمامي کساني که از روبرويتميانند تعرض و تجاوز ميکني با اين قانون شکني اميد ميلاني ديواري را که منافعش را به خطر اندازد ناديده ميگيرديعني نه اينکه ديوار نيست بلکه او ناديده اش ميگيرد خوب اگر حمقي هم اکنون ميگويد امريکا هيچ غلطي نميتواند بکندو خيالتان راحت باشد که منم طاووس عليين شده ميتوان به سخنانش ذره اي اهميت داد؟سخنان حمقي نژاد ....ناديده گرفتن ديوار استولي هم تو و هم من و هم باقي دنيا ميدانند که ديوار وجود داردو بسيار جدي هم وجود دارد و امکان تخريبش بر سر شخص حمقي نژاد از همه بيشتر است والسلام من قصد مجاب کردن اميد را ندارم ...براي من به تفاهم رسيدن بااميد ميلاني از همه چيز مهمتر است به من چه که او بر مبناي هرچي که ميبنيد به جهان نگاه کند به من چه که او از آنارشيزم و اخلاق بخشي را که دوست دارد گرفته و باقي را که دوست ندارد به نسيانميسپارد به من چه که استعداد و توان خود را با مشتي بچه مدرسه اي دخترو پسر در کافه ها تلف ميکند به من چه که او با (عرض معذرت از خودش) اين همه شمبولش را بالاگرفته و به صورت خود ميشاشد گاها مانند همين مورد آخرمن اميد ميلاني را مردي بالغ ميدانم که با بسياري از ديدگاههاي اوموافقم و با بسياري هم مخالف و اگرچه شما او را بهتر از من ميشناسيد امروز با رفتن به لينکي کهچت خلبان و مخلوق را گذارده بود ديدم که تمامي آل دت جاز را پاککرده و مقاديري مطلب از خوشه را لينکش را گذارده پاسخ مرا ندادن و ختم غائله کردن از طرف او براي شخص من به معنياين است که با روش خود به من ميگويد که :- نانا تو راست ميگي بخشا لجبازي ميکنم و همين براي من کافيست من که نميخواهم به او ..يه ..يه ...يه ....يه ...بو ...بو کنم که ؟؟؟؟(اين اصوات بالا کاريست که بچه هاي امريکائي ميکنند و به معني از کونم بخور که قنده است !!!!!!)بنابراين با او دوستم و تلاش خود را براي کمک فکري به او مينمايمهرکسي که هست مهم نيست و هرکاري هم ميکند مهم نيستو فکر ميکنم اينک ديگر بايد ما هم برويم سر روال معمول خود و کاري به او نداشته باشيم دشمن هم که نيستيم عده اي بدبخت بيچاره هستيم که بيست وهفت سال تمام است در کابوسي که خداوند عالميان نصيب هيچگرگ بياباني نکند گرفتاريم والسلام .............................نانادر ضمن ميرزاي گرامي اين تفريح کردن و خنديدن و لذت بردن از کار خود را به والله شاملو چپ و راست در مورد اين گونه افراد بسيار به کار ميبردهم کتبي و هم شفاهي و ميگفت :خود گوزي و خود خندي بابا عجب مرد هنرمندي !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
4:40 PM


peakovsky said...
بنده به هیچ وجه قصد دخالت نداشتم و ندارم. هووم. خب آن پیش داوری حرف درستی بود. ولی خب اگر از اطلاعاتی که تا امروز جمع کرده ایم استفاده نبریم و پیش داوری نکنیم برای چه آن اطلاعات را جمع می کنیم. در مورد گوشه امید هم فرمایشت متین است. من همانطور که خودت هم گفتی فقط نظرم این است که نمی شود به امید ثابت کرد در گوشه گیر کرده است (که البته من نمی دانم گیر کرده است یا نه) که البته معلوم شد قصد شما هم اثبات این مساله به امید نیست. در ضمن تا انجا که من فهمیدم ار فرمایشات امشب امید، او از بحث در نرفته است و قرار است بیاید چیز بگوید. یا حداقل خودش اینطور گفت.
10:33 PM


Anonymous said...
ميرزاي گرامي ابتدا پاسخ ترا ميدهم و سپس ميروم سراغ پاسخ اميدنکته اي است بسيار مهم که اشاره اي به آن کرده اي و بايد پاسخت دهم نوشته اي :((ولی خب اگر از اطلاعاتی که تا امروز جمع کرده ایم استفاده نبریمو پیش داوری نکنیم برای چه آن اطلاعات را جمع می کنیم))ما اطلاعات را جمع ميکنيم و در مغز خود بايگاني ميکنيم برايزمان لازم با مثالي برايت ميگويم مادر و پدري که به پسرانشان حرمت جان انسان را آموخته باشنداگر در موقعيتي قرار گيرند که عده اي بر سر بچه اي ريخته به اوتجاوز جنسي ميکنند اينان اگر شجاع باشند براي نجات کودکميشتابند ولي اگر ترسو باشند فرار ميکنند و خود را از کثافتي که اين افراد به جان انساني ميزنند دور ميکنند مشاهده اين گروه انسان ......بلافاصله اطلاعاتي را که والديندر مغز اينان کرده اند برايشان مجسم ميکند و ارزش ها شکلميگيرد و از آن استفاده ميشود ورنه اگر بروي از جنگل يک انسان فرضي بدوي را بياوري خواهيديد که او با کمال ميل در اين خشونت و سبعيت اول همه پيشقدم است زيرا مغزش اطلاعاتي را که آن پسران (احترام گذاردن به يک انسان ديگر دارند) ندارد .اطلاعات ما از آدم ها مرتبا تغيير ميکند و اگر قضاوتمان عقب بيفتدديگه واويلا چيزي که ميخواستم بگم در پاسخت همين است من ناناي روزي که وارد اينجا شدم با من نانائي که چهار سال تقريباشب و روز با شما بوده ام بايد برايتان تفاوتي کنم مگر نه ؟بنابراين روزي که من به تو فحش دادم تا امروز زماني گذشته و تغييراتيهم در من و هم در تو و هم در مباحث اينجا و هم در ايران و هم در کلجهان حادث شده داشتن اطلاعات به معني بلافاصله استفاده کردنش نيست بايد ذخيرهکني براي وقت گل ني يک عدد مثال پت... تي ...ک ...هم برايت دارم ايميلي که پسري راجع به مهناز از ايران فرستاد و من در ذهنم ذخيرهکرده و روز لازمه از آن استفاده کردم با باقي فکت و فيگورها مگر نه ؟بين اين دو حادثه تقريبا فکر کنم دو سالي طول کشيد !!!!!ميدوني ميرزاي عزيز ..من ابدا نميخواهم چيزي را به اميد ثابت کنمميخواهم يخ لجبازي او را بشکنم و بقدري با او سر و کله خواهم زد که بالاخره بگويد گه خوردم نانا جانمثل الاغ دارم لجبازي ميکنم زيرا از خودم و زندگيم و باقي همه چيبيزارم و نفرت دارم و موجودي با هوش هستم که حقم خورده شدهاست بس که تلخ و سياه و گه و نکبت هستم والسلام ..........نانا
12:55 AM
بحث با ساتگین بر سر ِ ماجرای ِ انتشار ِ چت
مربوط به این یادداشت

Feb 8, 2007

امید جان! واقعا از این قسمت نوشته ات خوشم آمد:هیچ‌کس نمی‌بینید که در جامعه‌ای زندگی می‌کند که « هیچ‌کس راست‌اش را نمی‌گوید»، هیچ کس تعریف دیگران را که می‌شنود نمی‌بیند که شیره است روی سرش. هیچ کس از دروغ و از شیره‌ ناراضی نمی‌شود، نبود حابه‌مالی است که می‌آزاردشان. این است عاقبت مردمی که چشمان‌شان را به روی بدیهی‌ترین خقیقت جلوی چشم‌شان می‌بندند و خود را وقف بندبازی‌هاشن کنند.
at 20:34
- ,

13 comments:

mohammad said...
بله. زيباست و به کلي درست. اما من نمي‌دانم چرا کسي اين جملات را نقل مي‌کند که جزيي از همين مردمي است که ازشان نام برده. من و يحيا يک بار کوشيديديم در برابر اين موج مهيب توده اي بايستيم و ديدي که چه شد؟ در واقع در حال حاضر اين من بودم که حق داشتم چنان سخناني بر زبان بياورم چرا که درست خلاف ان موج رفتم ولو به ضرر خودم بود و بيش از همه خودم و يحيا را افشا کرديم. اميد حرف قشنگي زده اما فقط حرف زده. ما کار قشنگي نکرديم اما فقط براي يک بار هم که شده و براي اولين بار اين "کار" را کرديم.
11:37 PM

Anonymous said...
مملي ببره ملقب به آنتونيوس عزيزم از نظر من تو و مخلوق ابدا کاري که خلاف کد انساني باشد نکرده ايد چرا ؟برايت مينويسم شما به عنوان دو دوست از بين گروهي از دوستان که بينتانشکر آب شده است به هر دليلي مهم نيست مانند تمامي آدم هاي ديگر در تمامي کشورهاي ديگر در اين ميان با هم چتي کرده ايد در اين چت بدون سانسور با هم گفتگو کرده ايد براي مني که از دوستان گروه شما نيستيم و يک ناظر هستمحرفهايتان به خاله زنکي حتي حرفهاي بوش و چيني هم نيست اين حد ميروم ......خوب من اگر با شهين سخن بگويم که خودم را در باره مهين سانسور نميکنم که حالا مهين رفيق شهره مثلني باشد به من چه ؟شما راجع به شهين و مهين سخن گفته ايد کاملا بي ريا و اينميان هم مخلوق و هم تو با آگاهي کامل به سخناني که گفته ايدکه حداقل براي گروه خودتان مطلبي را روشن کنيد با کمال شهامت و بدون هيچ دروغ و ريائي کل چت را فرستاده ايد خوب بايد دقت کنيد چاپ اين متن خصوصي بين شما دو نفر ابدا واصلا و بر مبناي هيچ قاعده و قانوني گناه شما نيست شما دو نفر اتفاقا بر عکس يک عدد (( سنت )) را بنا نهاده ايد کهبر مبناي آن يعني بابا بول شت بسه ديگه تا کي خودمون رو گولبزنيم و بگوئيم شهين خوب است و مهين بهتر است و تقي نازنين تر است و حسن ماه جبين تر ولمان کنيد تا رک و راست به هم نگوئيم که چه دردي داريم نميتوانيمدردمان را درمان کنيم ابدا تلاشي براي توجيه درد دل هاي دوستانه شما با هم و در اين ميانبه اصطلاح !!!!!! جريحه دار شدن بعضي ها ......نميکنم اهل سفسطه نيستم همين چت تو و مخلوق کلي از فرضيه هاي ذهني مرا مهر تائيد ميزند ولي من که براي تائيد حرف خودم نيست که ميان شما هستم منبراي کمي نور پاشاني اونم فقط به دليل تجربه است که اين ميانخوش دست و پائي ميزنم عزيزم بسيار کار درستي کرديد در فرستادن متن چت و اميد هم بسيار کارنادرستي کرد در چاپش و همان گونه که خودتان شاهد بوديد اين برايش ــ بک فاير - بود من تصور ميکنم همه ما بايد شروع کنيم از حقيقت گفتن و از راستيو شرافت سخن گفتن و خلاصه کلام که دارم ميرم براي شخص خودخلبان کور عزيزم که از قدرتت در اين چت بسيار بسيار لذت بردم و اساساديگه يه جور ديگه بهت نيگا نيگا ميکنم پستي بامزه بذارم از معرفت ايراني که يکي از خصلت هاي خوب ماستبابا جان من تو يه کله گنده روي بدنت است بنويس برامون نوکرت برم که وقت نوشتنه و هر هر کر کر خنديدن ....نانا
12:19 AM

ساتگین said...
به نظر من انتشار چت چیز مهمی نبوده است. من به این به چشم یک کار تازه و خنده دار بی خود می نگرم. من که فقط خندیدم از رابطه ی جالبی که بین شماست و طرز حرف زدن و بحث کردنتان. انتشار این متن شخصیت هیچ کدام از طرفین (نه امید نه شما) را خدشه دار نمی کند و اصلا چیزی نیست که ناراحتی تولید کند. همه این روزها چت میکنند و پشت سر دیگران حرف زدن چیز عمومی بوده است.مشکل آنجا ایجاد می شود که امیر از امید انتظار داشته است که چت را منتشر نکند و برای این به اصول اخلاق متوسل می شود. به نظر من منتشر کردن آن کار غیر اخلاقی نبوده است مگر اینکه تعریف تازه ای بنا به پیشرفت تکنولوژی از چت بکنیم و بگوییم منتشر کردن چت کاری غیر اخلاقی است (برای این کار پیامبرش رو هم باید تولید کرد آخه... کار سخت می شه بی خیال شین). اگر از دید امیر اشکال کار (غیر اخلاقی بودن کار ) در اینجا باشد که با چنین انتشاری حرفهای بین چند نفر به دیگران هم انتقال داده شده است، خوب حرفهای بین گلناز و امیر هم به محمد انتقال داده شده است! اما به نظر من این انتظار بی جایی است. امیر نمی بایست انتظار پایبند بودن به اصول اخلاقی را از جانب کسی که با وی کل کل کرده است داشته باشد. مثل اینکه از دشمن ات انتظار داشته باشی که به تو فحش ندهد در حالی با وی در جنگ هستی و کشت و کشتار صورت می گیرد.من هم اگر جای امید بودم شاید همین کار را می کردم. می دانم که اکنون امید چقدر غرق لذت است و این لذت دوچندان می شود اگر شما فکر کنید که آسیبی به شما وارد شده است. من که چیز خاصی در این چت نمی بینم که چنین آسیبی به شما برساند. مردم خود همه این چیزها را می دانند. در واقع شاید نظر مثبتی هم داشته باشند که شما خود، این چت را به دوستانتان بدون سانسور فرستادی؛ خصوصیت اخلاقی ای که در بازار خریدار زیادی دارد هر چند با توجه به این نوشته ی امید ( که من اینجا کپی کرده ام) مردم در درون انتظار چیز دیگری دارند. در واقع نوشتن متن قبلی درباره ی امید ایراد گرفتن از وی نبود، بلکه، در حد خودم، نشان دادن دلایل ذهنی چنین اقدامی بوده است.هر کس دیگری در شرایط امید بود چنین کاری انجام می داد و فکر کنم شما باید کمی باهوش تر می بودید اگر می دانستید که با چنین کاری ناراحت خواهید شد.
7:28 AM

نیما دارابی said...
بند دال شاید درست تر باشد. به هر حال هیچ گزینه ی نجاتی برای این بشر باقی نگذاشته ای. این که می گویید به هر حال الان در خانه ی من نشسته و دارد آبجو می خورد. تصور نمی کنم چنین حجمی بتواند غرق لذت شود.
4:06 PM


Anonymous said...
ميرزا پيکوفسکي گرامي مرسي که با بعضي از سخنانم موافقي روشم را کمي تغيير داده ام زيرا ديگر نيازي براي توهين و فحش نمي بينم و فکر ميکنم به اندازه کافي خود را شناسانده و تثبيت کرده امدخالتت به دعوائي که تو در آن نقشي نداشتي و مطلقا واقعيت چيزي را که ميگذشت نميدانستي باعث شد که درسي به توبدهم ابدا شخصي نبود بلکه بي زنس بود !!!!!بفرما.. در همين پيام بالا نوشته اي :((کامنت نانا را خواندم. انتظار داشتم یک شکم سیر فحش بخوانم ولی به جایش حرفهای معقولتری دیدم ))خوب ميرزاي گرامي اين (( انتظار)) ميداني نامش چيست ؟پيش داوري و بر مبناي ساخته ذهن خود ديگري را قضاوت کردن مگر نه ؟بايد ياد بگيريم به جوهره کار داشته باشيم نه به روکش شکلاتيداداش زاده .جوهره هر چيزي به ما ميگويد - بخشي که تو ميديدي ((سطح )) بود فقط . و اين ما بوديم که درون را نميديديم والسلام بگذريم ((در ضمن، می گوئید امید گوشه گیر کرده است. ولی من می گویم ادمی که به گفته خودش دیوار وجود خارجی ندارد را چطور می توانقانع کرد در گوشه گیر کرده است. من هنوز فکر می کنم همه اینهارا امید محض تفریح انجام می دهد. ))خوب ميرزاي گرامي ....اگر اين ديوار براي اميد ميلاني وجود ندارددليل اين نيست که ديوار وجود ندارديعني در محضر جامعه مثلني ورود ممنوع به خياباني يک طرفه کاريستغير قانوني ولي مگر کساني اين ورود ممنوع را نميروند ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ميروند يعني به ديوار اهميتي نميدهند ولي ديوار سر و مرو و گندهو ضامني براي منافع کل مردم وجود دارد و نامش خيابان يک طرفهورود ممنوع است مگر نه ؟شکستن اين قانون و ورود به خيابان يک طرفه کاري انقلابي نيست زيرا تو به منافع تمامي کساني که از روبرويتميانند تعرض و تجاوز ميکني با اين قانون شکني اميد ميلاني ديواري را که منافعش را به خطر اندازد ناديده ميگيرديعني نه اينکه ديوار نيست بلکه او ناديده اش ميگيرد خوب اگر حمقي هم اکنون ميگويد امريکا هيچ غلطي نميتواند بکندو خيالتان راحت باشد که منم طاووس عليين شده ميتوان به سخنانش ذره اي اهميت داد؟سخنان حمقي نژاد ....ناديده گرفتن ديوار استولي هم تو و هم من و هم باقي دنيا ميدانند که ديوار وجود داردو بسيار جدي هم وجود دارد و امکان تخريبش بر سر شخص حمقي نژاد از همه بيشتر است والسلام من قصد مجاب کردن اميد را ندارم ...براي من به تفاهم رسيدن بااميد ميلاني از همه چيز مهمتر است به من چه که او بر مبناي هرچي که ميبنيد به جهان نگاه کند به من چه که او از آنارشيزم و اخلاق بخشي را که دوست دارد گرفته و باقي را که دوست ندارد به نسيانميسپارد به من چه که استعداد و توان خود را با مشتي بچه مدرسه اي دخترو پسر در کافه ها تلف ميکند به من چه که او با (عرض معذرت از خودش) اين همه شمبولش را بالاگرفته و به صورت خود ميشاشد گاها مانند همين مورد آخرمن اميد ميلاني را مردي بالغ ميدانم که با بسياري از ديدگاههاي اوموافقم و با بسياري هم مخالف و اگرچه شما او را بهتر از من ميشناسيد امروز با رفتن به لينکي کهچت خلبان و مخلوق را گذارده بود ديدم که تمامي آل دت جاز را پاککرده و مقاديري مطلب از خوشه را لينکش را گذارده پاسخ مرا ندادن و ختم غائله کردن از طرف او براي شخص من به معنياين است که با روش خود به من ميگويد که :- نانا تو راست ميگي بخشا لجبازي ميکنم و همين براي من کافيست من که نميخواهم به او ..يه ..يه ...يه ....يه ...بو ...بو کنم که ؟؟؟؟(اين اصوات بالا کاريست که بچه هاي امريکائي ميکنند و به معني از کونم بخور که قنده است !!!!!!)بنابراين با او دوستم و تلاش خود را براي کمک فکري به او مينمايمهرکسي که هست مهم نيست و هرکاري هم ميکند مهم نيستو فکر ميکنم اينک ديگر بايد ما هم برويم سر روال معمول خود و کاري به او نداشته باشيم دشمن هم که نيستيم عده اي بدبخت بيچاره هستيم که بيست وهفت سال تمام است در کابوسي که خداوند عالميان نصيب هيچگرگ بياباني نکند گرفتاريم والسلام .............................نانا
در ضمن ميرزاي گرامي اين تفريح کردن و خنديدن و لذت بردن از کار خود را به والله شاملو چپ و راست در مورد اين گونه افراد بسيار به کار ميبردهم کتبي و هم شفاهي و ميگفت :خود گوزي و خود خندي بابا عجب مرد هنرمندي !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!عمری نانا فحشم داد و هر از گاهی که لینکی از جایی بود و می رفتم سراغ وبلاگش می دیدم ای بابا هنوز فحشم می دهد. چون این افشای حوزه خصوصی برایم جالب بود ببینم بحثش به کجا می رود نشستم کامنت نانا را خواندم. انتظار داشتم یک شکم سیر فحش بخوانم ولی به جایش حرفهای معقولتری دیدم (حالا موافق باشم یا نباشم) بعد فکر کردم خب این اواخر در وبلاگش چه کرده است و انقدر برایم جالب بود نوشته هایش که نیم ساعتی الان مشغول بودم و از بسیاری پستها خوشم آمد، آن قسمت پاگنده هم برایم جالب بود. خلاصه فهمیدم چرا امید می خواندش یا دیگران. البته گمانم حالا باز هم مدتی فحشم بدهد.حالا خودش گفته است کسی اینجا حرف نزند و خودش و امید طرف باشند ولی خب نانا کامنت دانی نداشت.در ضمن، می گوئید امید گوشه گیر کرده است. ولی من می گویم ادمی که به گفته خودش دیوار وجود خارجی ندارد را چطور می توان قانع کرد در گوشه گیر کرده است. من هنوز فکر می کنم همه اینها را امید محض تفریح انجام می دهد. 9:35 AM
4:38 PM

Creature said...
This post has been removed by the author.
4:59 PM

Creature said...
ساتگین جان!
اول:
انتشار آن چت را خودِ میلانی بهتر می فهمد که مهم بود یا نه. کار حقیری بود اما نه اینکه هر کار حقیری بی تاثیر و بی اهمیت هم باشد.
دوم:
چند نفر در این چت پشت ِ سر هم حرف زده بودند و حرفهای درشتی هم زده بودند. بنابود همان چند نفر از قضاوتهایی که نسبت به یکدیگر کرده اند باخبر شوند. بنا بود تعینات ِ وجودی ِ خودم، خلبان و آن شش نفر دیگر را پیش چشم هم بیاوریم.نمی دانم این نسبی گرایی ِ تو چه گستره ای دارد اما اخلاق را لااقل باید در حد ِ نوعی قرارداد ِ نانوشته بپذیری و الا چنین نسبی گرایی خود ویرانگر خواهد شد.اگر می خواستیم آن متن را روی ِ نت قرار دهیم مرض نداشتیم که تنها برای شش نفر ای میل کنیم.حیثیت ِ برخی افراد در این چت موردِ قضاوت قرار گرفته بود و بنا بود تنها همان افراد باخبر شوند نه همه ی عالم.تعریف ِ تازه از اخلاق و یافتن پیامبر هم حرفی ست مضحک و بی معنی.امیدوارم واضح باشد که گستره ی انتشار هشت نفره در قیاس با گستره ی عمومی ساختن اش، بسیار ناچیز است.من در باب ِ همان گستره ی ناچیز هم خطای خود را پذیرفتم اما برایم جالب است که آن را با انتشار عمومی اش یکسان می پنداری.
سوم:
اینکه از امید ِ میلانی چه انتظاری باید داشت هیچ ربطی ندارد به اینکه کار امید اخلاقی بوده است یا نه.کار امید بی شک خیانت به هر هشت نفر بود (اسم اش را هر چه می توان گذاشت – کار نو، کار خنده دار و ... - اما حقیقت اش با این نامگذاری دگرگون نمی شود.) ولی از آن مهمتر همان حاشیه ی امنی ست که او بابت ِ تصریحات ِ مکرر به انحطاط ِ خود برای خویش دست و پا کرده است و بخوبی در نگرش تو نیز حضور خود را نشان می دهد.دست بر قضا تمام حرفِ من همین بود که تبهکار بودنِ یک فرد سبب ِ توجیهِ تبهکاری اش نمی شود.
چهارم:
من از دشمن ام انتظار ِ شرافت داشتم. و آن انتظار البته بیهوده نبود زیرا ارزش شرافت خودبسنده است و به چیز دیگری وابسته نیست از جمله به اینکه کسی شرافت پیشه کند یا نکند.الان البته با تمام خوش بینی ام نسبت به آدمها دانسته ام که امیدِ میلانی شرافت ندارد اما بازهم این سبب نمی شود که او در شرافت نداشتن اش محق/موجه باشد و خیانتکاری اش تقبیح نگردد.تمایزها را که نادیده بگیری همین حکم های نادرستی که صادر کرده ای هم از آن بیرون می آید.
پنجم:
میلانی البته که از این رذالت اش بسیار لذت برده است.ما شاید در فرستادنِ این چت برای میلانی خطا کرده باشیم اما در دراز مدت مشخص خواهد شد که چه کسی حقیقتاً آسیب دیده است و آنچه میلانی انجام داده نشانه ی هوش بود یا بلاهت.
ششم:
مطلقاً اهمیتی ندارد که بگویی من هم اگر جای میلانی بودم شاید همین کار را می کردم (چون شاید برای تو هم همچون میلانی سرنوشتِ هیچکس اهمیتی نداشته باشد.) اما بسیار داوریِ گزافی ست که بگویی هرکس جای میلانی بود همین کار را می کرد.دشمنی با کسی، تلازم با شرافت گریزی ندارد و من در دنیای واقعی دشمنانی داشته ام و دارم که همیشه شرافتِ شان را ستایش کرده ام. خواهش می کنم کمی به سنتِ "مطلق ستیزی ات" در این وبلاگ و تمسخر احکام کلی فکر کن و ببین چگونه می توانی آن نسبی گرایی ِ حاد را با این حکم کلی که مدعی شده ای، جمع کنی!هفتم:درباره ی جمله ای که از میلانی نقل کرده ای نیز به این یادداشت رجوع کن:وقتی که شیاد (پنبه زن) درس اخلاق می دهد
5:23 PM


ساتگین said...
امیر جان! می دانی که اهل بحث نیستم. حرفم را می گویم حرف را می شنوم و باقی بر حسب ارزش مطلب به عهده ی خودم است که در صورت اهمیت مساله روی حرفهای مقابل فکر میکنم. یک به یک به مطالب ات که به من ربط پیدا می کند جواب می دهم (قسمت سوم و پنجم به همین خاطر بی جواب ماندند) تا منظورم بهتر تفهیم شود و دلخوری ای صورت نگیرد. "اول:انتشار آن چت را خودِ میلانی بهتر می فهمد که مهم بود یا نه. کار حقیری بود اما نه اینکه هر کار حقیری بی تاثیر و بی اهمیت هم باشد."من: شاید خود امید هم متوجه نشده است که چه کرده است. و همین انگیزه ی من از نوشتن مطلب قبلی بود."دوم:چند نفر در این چت پشت ِ سر هم حرف زده بودند و حرفهای درشتی هم زده بودند. بنابود همان چند نفر از قضاوتهایی که نسبت به یکدیگر کرده اند باخبر شوند. بنا بود تعینات ِ وجودی ِ خودم، خلبان و آن شش نفر دیگر را پیش چشم هم بیاوریم.نمی دانم این نسبی گرایی ِ تو چه گستره ای دارد اما اخلاق را لااقل باید در حد ِ نوعی قرارداد ِ نانوشته بپذیری و الا چنین نسبی گرایی خود ویرانگر خواهد شد."من: اخلاق در حد قرارداد نانوشته می تواند باشد، اما وقتی که کسی با نوشتن هم عدم پایبندی به آن را بیان می کند دیگر چه انتظاری از این فرد باید داشته باشی؟ نسبی گرایی در هر حدی ویرانگر است و ما نمی توانیم قرارداد تعیین کنیم که در فلان زمینه نسبی گرا باشیم و در زمینه ی دیگری نه. یا قوانین دنیا یا نسبی است و یا مطلق. مطلق در جایی است که تو با هم قطاران خود راه می پیمایی و نسبی وقتی که کسی با تو همراه نیست. در نوشته ای جدا این را بهتر توضیح خواهم داد."اگر می خواستیم آن متن را روی ِ نت قرار دهیم مرض نداشتیم که تنها برای شش نفر ای میل کنیم. حیثیت ِ برخی افراد در این چت موردِ قضاوت قرار گرفته بود و بنا بود تنها همان افراد باخبر شوند نه همه ی عالم."من: نظر شما متین، اما برای این باید امید هم با شما هم قطار می شد و تو می دانستی که نیست. در نتیجه موضعهای متفاوتی و اخلاق متفاوتی دارد" تعریف ِ تازه از اخلاق و یافتن پیامبر هم حرفی ست مضحک و بی معنی." من: منظورم این بود که نمی توان گفت که حرف زدن پشت کسی ایراد کمتری از منتشر کردن آن در وب دارد. مگر اینکه چنین چیزی را که با عقل نسبی من جور در نمی آید به شکل قانون درآورد و با مقدس کردن اش به خورد مردم داد. حرف پیامبر از آنجا آمد که چنین چیزی به راحتی قابل قبول نیست. یا کار اشتباه است و یا نیست. "امیدوارم واضح باشد که گستره ی انتشار هشت نفره در قیاس با گستره ی عمومی ساختن اش، بسیار ناچیز است." من: درست است، میزان اش کمتر است، اما کیست که این میزان ها را تعیین می کند؟ باید توجه داشت که میزانهای به قول خودت دشمن ات (امید) با میزانهای تو فرق دارد."من در باب ِ همان گستره ی ناچیز هم خطای خود را پذیرفتم اما برایم جالب است که آن را با انتشار عمومی اش یکسان می پنداری."من: نفس کار برای منظور من بود نه گستره ی آن. گرچه باز هم به نظر من چیز بی اهمیت و مسخره ای بود که شاید به هیچ کس جز تو اینقدر اهمیت ندارد."چهارم:من از دشمن ام انتظار ِ شرافت داشتم. و آن انتظار البته بیهوده نبود زیرا ارزش شرافت خودبسنده است و به چیز دیگری وابسته نیست از جمله به اینکه کسی شرافت پیشه کند یا نکند. الان البته با تمام خوش بینی ام نسبت به آدمها دانسته ام که امیدِ میلانی شرافت ندارد اما بازهم این سبب نمی شود که او در شرافت نداشتن اش محق/موجه باشد و خیانتکاری اش تقبیح نگردد.تمایزها را که نادیده بگیری همین حکم های نادرستی که صادر کرده ای هم از آن بیرون می آید."من: ولی من از دشمن ام انتظار هیچ چیزی جز مردن و تسلیم ندارم ( گرچه در چنین موارد بین تو و امید امیدوارم چنین حدی و فکر وجود نداشته باشد. ) مگر اینکه خودم از بین ببرم اش. به همین خاطر بود که تمایزی ندیده ام. "ششم:مطلقاً اهمیتی ندارد که بگویی من هم اگر جای میلانی بودم شاید همین کار را می کردم (چون شاید برای تو هم همچون میلانی سرنوشتِ هیچکس اهمیتی نداشته باشد.) اما بسیار داوریِ گزافی ست که بگویی هرکس جای میلانی بود همین کار را می کرد." من: منظورم هر کس دیگری به جای میلانی بود که با توجه به حرفهای مطرح شده بین محمد و تو آنقدر با وی مشکل دشته و درگیر بوده اید و حس تلافی را در وی برانگیخته اید. برای من سرنوشت انسانهایی که دوستشان می داردم و دشمن ام نیستند اهمیت دارد، اما آیا امید به شما به چشم دوست نگاه میکرد؟ و نمی دانم که با آن کار سرنوشت چه کسانی در خطر افتاده است! از این بابت متاسفم."دشمنی با کسی، تلازم با شرافت گریزی ندارد و من در دنیای واقعی دشمنانی داشته ام و دارم که همیشه شرافتِ شان را ستایش کرده ام." من: متاسفانه با کل این سطر مشکل دارم. برای من یا کسی دشمن نیست و یا اگر هست باید به هر طریقی از میان برداشته شود. منظور من از دشمن، دشمنی است که می خواهی سر به تنش نباشد باقی که همه از خودمان اند و می شود با آنها دوست بود!اگر در چنین حدی از دشمنی که منظور من بوده است انتظار شرافت از دشمن ات را داشته باشی چیز خنده داری از آب در می آید: کشتن یک انسان (دشمن) دور از اخلاق نیست، اما بی شرافت بودن اش نشان دوری از اخلاق است."خواهش می کنم کمی به سنتِ "مطلق ستیزی ات" در این وبلاگ و تمسخر احکام کلی فکر کن و ببین چگونه می توانی آن نسبی گرایی ِ حاد را با این حکم کلی که مدعی شده ای، جمع کنی!"من: حتما این کار را خواهم کرد.
8:22 PM

امیدِ میلانی said...
ناناجان، الآن مست‌تر از آن‌ام که بخواهم مدتی طولانی پشتِ این دستگاه بنشینم و پاسخِ کافی بنویسم، فردا هم وقت نخواهم داشت، و پس‌فردا و شاید روزِ بعدش هم درگیرِ کاری خواهم بود که قول‌اش را به میرزا پیکوفسکی داده‌ام؛ پس جوابِ درست و حسابی باشد برایِ دوشنبه یا سه‌شنبه. ولی دست به نقد، با این اطمینانی که درباره‌یِ سقوطِ نظام تا عید داشتی، از آنجا که به هر حال نمی‌توانم قانع‌ات کنم، حاضرم در موردش شرط ببندم، حاضری یا نه؟ شرط می‌بندم تا آخرِ فروردین جمهوریِ اسلامی سرِ جا و احمدی‌نژاد در مقامِ خود باشند. چندی است چهار کتاب و دو دی‌وی‌دی می‌خواهم ولی اوضاعِ جیب‌ام مانع بوده، شرطِ من این‌که اگر باختی آنها را بگیری و برایم بفرستی. شرطِ خود را بگو. اگر بقایِ جمهوریِ اسلامی و احمدی‌نژاد را هم برایِ شرط‌بندی کافی نمی‌دانی بگو شرط را سرِ چه ببندیم.درضمن، من هیچ‌گاه قصد نداشته‌ام آن متن را تا ابد بگذارم آنجا بماند، چند روز کافی‌اش بود؛ هرکس فکر می‌کند کافی نبوده بگوید تا دوباره بگذارم‌اش.
10:09 PM

Creature said...
ساتگین عزیز!
درباره ی موردِ اول:
در دراز مدت مسلماً میلانی خواهد فهمید که نفهمیده چه کرده و محاسبات اش تا چه حد نادرست بوده است.
درباره ی موردِ دوم:
اینکه بگویی نسبی گرایی در هر حدی ویرانگر است خود نوعی مطلق گرایی ست.
قوانین دنیا یا مطلق است یا نسبی؟قوانین اخلاقی چه؟
در معرفت شناسی هم همینطور است؟
نه دوستِ من!نسبی گرایی و شکاکیت هم موضعی/لوکال می تواند باشد و هم عام/گلوبال.
شکاکیتِ لوکال اتفاقاً بزرگترین دشمن شکاکیت ِ فراگیر است و چنان که این دو با یکدیگر در تعارض اند شکاکیتِ مطلق و جزم گرایی با یکدیگر تعارض ندارند.
به همین نحو می توان نسبیت را در محدوده ی معینی پذیرفت و این مطلق بینی ات که همه چیز یا نسبی ست یا مطلق راه به ناکجا آباد می برد.
می توان در محدوده ای به نسبیتِ اخلاق باور داشت و آنرا تابع فرهنگ/تاریخ دانست و در محدوده ای بنیادی تر، به کلیت و ضرورتِ قوانین اخلاقی قائل بود.مثلاً در همین اخلاق، هیچ کس به این سادگی مطلب را نمی بیند که یا قوانین اخلاقی صرفاً حاصل جعل هستند یا صرفاً حاصل کشف. بی شک گستره ای در اخلاق وجود دارد که حاصل جعل من و تو نیست. مجعولاتِ اخلاقی نیز موردِ التزام هستند تا چه رسد به مکشوفات اش.
امیدِ میلانی اخلاق ندارد نه اینکه اخلاق متفاوتی داشته باشد. هیچ اصل و قاعده ای بر رفتار این آدم جز "خودمحوری" حاکم نیست. (تو اسم اش را بگذار "اخلاق خودمحورانه" اما توجه کن که اینجا اشاره به نوعی خلق و خوی است نه نوعی نظام اخلاقی) واضح است که من به "اخلاق متفاوت" چنانکه هیچ مبنای مشترکِ اخلاقی میانِ انسانها نبیند، قائل نیستم.
منظور شما را که فهمیدم و توضیح هم دادم. واقعاً متعجب ام که باز هم مدعی شده ای عمومی ساختن آن چت با فرستادن اش برای شش نفر یک حکم دارد. بنظرم با این نسبی گرایی عام، تعبیر "عقل نسبی" برای خودت مناسب نیست. "عقل مطلق" برازنده تر است. مطلق گرایی همیشه دو رو دارد.
تمام مشکل از اینجاست که جنس کار ما و میلانی با هم یکی نیست که تو مدعی شوی یا هر دو درست است یا هر دو نادرست.
توجه نمی کنی که میلانی در یک حلقه ی بسته از این متن مطلع شد و اخلاقاً مجاز نبود آنرا از این حلقه فراتر ببرد و آن هم به شیوه ی فرستادن رویِ نت.
این جا دو فعل صورت گرفته است:
فعل اول: ما پشتِ سر یکدیگر حرف زدیم و برای هم فرستادیم.
فعل دوم: میلانی تمام اش را عمومی کرد. میلانی یکی از دریافت کنندگانِ این "پشت سر هم حرف زدن ها" بود نه یکی از عامل های آن.
کار میلانی انتشار عمومی این متن بود نه حرف زدن پشتِ سر کسی.
لااقل پس از کانت مشخص شده که کلیاتِ اخلاقی نه قانونِ صرف (کانورسیشن) هستند و نه از جنس دین و امر و نهی هایِ پیامبرانه. عمومی ساختن متن این چت بر اساس همین اخلاق ای که تو به آن قائل نیستی و صرفاً بر اساس دوست یا دشمن بودن، ارزش فعل هم در نزدت تغییر می کند، خیانتِ بزرگی بود.
نسبی گرایی حاد به اینجا می رسد که درباره ی یک واقعیتِ بدیهی برایِ من بنویسی چه کسی تعیین می کند که گستره ی همگانی با گستره ی هشت نفره تفاوت دارد.
میزانِ من و دشمن من در این مورد اتفاقاً کاملاً همسان بوده و الا اگر گستره ی هشت نفر را با همه یکسان می پنداشت، هرگز انگیزه ای برایِ عمومی کردنِ این متن پیدا نمی کرد.
گفته ای نفس کار برایت اهمیت داشته نه گستره ی آن حال آنکه در این مورد گستره ی عمل مهمترین چیزی ست که همان نفس عمل را تشخص می بخشد.
نفس کار میلانی مگر چه بوده؟
جز عمومی کردنِ متن؟
این کار مگر هویتِ متمایزی جز همین عمومی کردن هم دارد؟
برایِ تو این قصه البته بی اهمیت و مسخره بوده و از نوع پرداختن ات به ماجرا نیز می توان این را استشمام کرد اما در خطا هستی اگر گمان کنی همه مانندِ تو به چشم تفریح به این ماجرا نگریسته اند.
درباره ی موردِ چهارم و ششم:
اصولِ پایه ی اخلاقی علی القاعده در موردِ دوست و دشمن به یکسان اعمال می گردد و الا اگر مانندِ تو "ارزش" را تابع "احساس" کنیم (و بگوییم تنها سرنوشتِ دوست اهمیت دارد نه دشمن) که دیگر نام اش "اخلاق" نیست بلکه رفتاری ست تابع حب و بغض.اگر نمی دانی برایت می گویم که امیدِ میلانی نه سرنوشتِ دوست برایش اهمیت دارد و نه سرنوشتِ دشمن و این را از رذالتِ اخیرش بخوبی می توان دریافت. بر همین اساس لااقل در موردِ این آدم، مطلقاً موضوعیت ای ندارد که به ما به چشم دوست نگاه می کرد یا دشمن."یک نیهیلیستِ حقیر"، این تعبیری ست که برایِ من تداعی کننده ی نام امیدِ میلانی ست.
درباره ی موردِ هفتم:
برایِ من دشمن ای وجود ندارد که بخواهم سر به تنش اش نباشد.
دشمن بمعنایِ متعارف بکار رفته و دشمنی نیز همینطور. این معنایِ ماکزیمالِ تو از دشمن، نه معمول است نه ثمره ای در بحثِ ما دارد.وانگهی من نمی فهمم چگونه در فضایِ مجازی می توان دشمنی داشت که بخواهی سر به تن اش نباشد؟! کسی را که نه دیده ای و نه جز با نوشته هایش سر و کار داشته ای را چگونه می توان تا بدان حد دشمن داشت که مرگ اش را خواستار شوی؟!من انتظار شرافت از دشمن ای داشتم که روزی به او علاقمند بودم. و گرچه الان حقارت اش را به چشم خود دیده ام اما این نه به این معنی ست که خواستار مرگ اش باشم.
این تعریفِ تو از دشمن در فضایِ مجازی بی معناست و طبعاً چنان نتیجه ی خنده داری هم از آن گرفته خواهد شد که کسی را می توان کشت اما آن کس باید شرافت داشته باشد. در این مورد البته بازهم تناقض اصلی متوجهِ خودِ توست و نوع نگاه ات به دشمن. وقتی تو خواستار مرگِ کسی باشی (تعریفِ خودت از دشمن ات) پیشاپیش شرافت را کنار گذاشته ای و در این حال انتظار شرافت داشتن از دشمن ات، یک پارادوکس شرم آور است. من طبعاً با چنین نگرشی بیگانه هستم.
با این تعریفِ تو از دشمن، من بشخصه هیچ دشمنی در دنیایِ مجازی ندارم.
دشمن در اینجا برایِ من چیزی ست در حدِ مخالفِ فکری. من از دشمن خود انتظار شرافت داشتم اما میلانی البته در این ماجرا نیز نشان داد که دشمن حقیری ست.
10:23 PM

Anonymous said...
و اما فکر کردم کون برهنه بپرم وسط حرفهاي ساتگين و مخلوق و اظهار فضله اي بنمايم جانم برايتان بگويد که بيائيد در تاريخ بشر کميعقب رفته و خود را جاي انسان هاي اوليه گذاردهو سعي در درک کلي مفاهيم در مغز پريميتو آنانکنيم خوب چه شد که انسان گه اش را پس انداز نکرد بهعنوان يک تکه از جواهري که خودش است ؟؟؟؟؟؟چه شد که ابتدا ريد و رفت و سپس ريد و پاک کرد و رفت و سپس ريدن و پاک کرد و شست و رفت ؟؟؟؟و اساسا چرا ريدمان خود را ابتدا در چاله اي دور ازچادرش و سپس تر در چاله هائي بسيار دور از ساختمان ها دفن و از نظر دور کرد پاسخ سئوالات بالا اين است که اين بشر ابتدا کمياز گه اش خورد و ديد بسيار نفرت انگيز است پريودپس درک کرد که خوردني نيست با ريدن کنار چادر قبيله دريافت که هرچي مگس استاز نواحي مختلف آمده و چون قبلا خوردن مگس را تجربهکرده بود و ديده بود او هم مثل گه خودش است بنابراينرفت دورتر چاله اي کند و سرپوش هم برايش گذاشت خوب اين انسان اوليه با تجربه دريافت که گه چيز بدي استاينجا سخن سر بد بودن گه نيست بلکه سخن بر سر يک قرارداد عمومي بين افراد بشر اوليه بوده که يکيش نخوردنگه خود است والسلامو همه به اين قاعده عمل ميکردند الا بچه هاي نوزاد که بايدميخوردند و خودشان تجربه کرده و ديگر طرفش نميرفتنداين قاعده را اخلاق جمعي هم ميگويند يعني اگر امروز ميهماني وارد خانه تو شود با کاسه اي گرم از گه .......شما او را با تيپا از در خانه ات بيرون مي اندازي بابا جان من اخلاق همان مفاهيم و تحربياتي است که انسان هابا خود از اجداد خود حمل کرده و حاصل تمامي تجربيات اينان استو به شکل مداوم هم مشغول تغيير است درست مانند جهان که در حال تغيير است دوستي در تحقيق راجع به زردشت براي تز دکتري خود به نتيجهجالبي رسيده بوده که انسان هاي اوليه در پروسه روبروئي با مرگتقريبا به يک شکل اقدام کرده انديعني ابتدا جسد فرد مرده را بالاي بلنديميگذاردند که به آسمانهاکه براي آنان ناشناخته بود برود زيرا از همان جا آمده است و سپس در يافتند که اين لاشه گنديده آب از آن روان رامرغان و لاشخوران تيکه تيکه کرده براي سلامتش مضر است و شروع بهزير خاک کردن جسدها کرده اند و نکته جالب اين است که در اقصي نقاط جهان بي خبر از هم به اين نتيجه واحد رسيده اند گويا اين مابين مدتي هم جسد را از درختي آويزان ميکرده اند کهشايد دوباره چون درخت رشد کند سال بعد !!!!!!!!خوب تجارت از آدم و حوا به بعد انسان واژه هائي را بالاخره بر ماقالب کرده يعني = آدم نکش يعني = زور نگويعني = دروغ بد است يعني = جنگ طلب نباش يعني ...................بگير و برو حالا اگه مذاهب براي تحميق مردم همين شعارهاي بالا را ميدهندابدا به معني اين که اين شعارها بالاخره قرار است در کل کالبد بشر جايگاه ويژه اي داشته باشند که نيست !!!!!!همواره به مذهبيون گفته ام اگر قرار شما بر اين شعارها باشد مسلمان ترين مسلمانان شما خود من هستم اصول و پرنسيپ هاي شرافت مندانه انساني را رعايت ميکنم وبه آن احترام ميگذارم کون لق کسي که از اين اصول براي ما سو استفاده مذهبي ياسرکوبي يا سانسوري يا فشاري ميکند به من چه ؟من يک انسان خوب باشم يکي بگويد مسلمان است يکي بگويد رند است يکي بگويد بي خداست يکي بگويد الاغ است فرقي براي من ندارد خودم که ميدانمانسان درستي هستم همينبراي من کافيست و از آنجائي که انسان درستي هستم با کمال روشني و شفافيت ميگويم اخلاق وجود دارد و اين اخلاق تمامي ذهن هر انساني است يعنيبدون آن شخص وجود ندارد بارها گفته ام - من عبارتم از پرنسيپ هايم والسلام...............نانا
10:58 PM


سينا هدا said...
سلام!
به نظر من اين موضوع را ميشود از چند منظر نقد كرد:
1- نيت اميد ميلاني براي افشا يا عمومي كردن گفتگويي كه بجز حيثيت خودش و حيثيت طرف حسابش( مخلوق) حيثيت چند نفر ديگر هم در ميان بوده است.كه با توجه به جهل عموم به نيت او كه خواسته درس اخلاق بدهد و يا درس فلسفه و يا جنگ كند و يا شوخي نميتوان راجع به درست بودن يا نادرست بودن يا حق بودن و يا باطل بودن آن نظر داد. ما نميدانيم شايد ايشان حضرت خضر باشد و تكليفي دارد كه موسي از آن بيخبر است.
2- از منظر اجتماعي اما فقط بحث حيثيت انسان( بشر) به معناي جنريك آن در اجتماع مطرح است.قاتل را اگر شاكي خصوصي ببخشد اما اجتماع راجع به عمل او حرف و حق دارد. نقض اخلاق ( و يا قواعد قراردادهاي اجتماعي در چارچوب دموكراسي)از اين منظر با توجه به عدم اعلام رسمي رضايت بقيه ي افرادي كه نامشان مطرح شده موضوع جاي تامل دارد.اين حيثيت بشر نوعي( شهروند جامعه‌ي دموكراتيك) است كه در معرض هجوم و تعارض و هتك حرمت قرار گرفته.
3- نقد رفتار چت‌كنندگان هم با تمام ادبيات بكار رفته و رعايت اخلاق يا عدم رعايت آن هم نمي‌تواند مورد بحث تعرض به حقوق اجتماعي شهروندان( نه نامبردگان در متن چت بلكه شهروندان جامعه) قرار گيرد.
بنابراين از منظر يك شهروند وبلاگستان اين تعارض از طرف ني كه شهروند همين جامعه هستم ميتواند مورد نقد قرار گيرد.باقي قضايا به طرفين دعوا مربوط است و من به خود اجازه نميدهم در آن دخالتي نمايم.
اشتباه من اين بود كه در دفاع از حيثيت شهروندي خود بعنوان يك مصداق به كل متن اين چت لينك دادم.
به همين دليل همه‌ي آن افراد بجز اميد ( حتي مخلوق و خلبان)ميتوانند به علت شيوع عملي غير اخلاقي از من گله‌مند باشند. و من از اين بابت از آنان پوزش مي‌طلبم0 هر چند اميد قبلا اين كار را كرده بود).
11:59 PM

Anonymous said...
و اما اي اميد ميلاني بعد از السلام و عليک و يا ربنا المفيستو بايد خدمتت عرض کنم اشکالي ندارد با مرخصي بي زي نسي شما موافقت ميکنم تا باز گردي و اما راجع به شرط بندي خدمتت عرض کن حضور نامحترم سعيد ممتيک تراخمي در پيامگير شبح گفته امکه اين جانبه يعني نانا خانم را ابدا کسي ديگر نميتوانداين ...تي ...مي ...ديت ...بکند اصلا و ابدا به همين دليل به جاي شرط بندي با تو خدمتت ميگويماساسا شما برنده و امريکا کاري با رژيم ايران ندارد و اينان سر و مرو گنده به گائيدن خواهر ملت ايران اشتغالخواهند داشت تا روزي که خورشيد از حيض انتفاع خارجگردد.يعني وارد بازي تو نميشوم کتاب ها و سي دي را برايتاگر در وبلاگم بنويسي نامش را و آدرسي پستي برايتيافته و خواهم فرستاد قول ميدهم در حضور همه ولي امان از شرط بندي سبک بيخ ديواري دروازه غار که معنايش از کونم بخور که قنده است و بس که ابدا و اصلااهلش نيستم ميدوني اميد ميلاني سالها از روزهائي که انگشتي به کونکسي براي تفرح بکنم و برم پشت ديوار آبجو بخورم و قيليقيلي به گوز خودم بخندم گذشته و رفته ميداني عزيزم بزرگ شده ام .......................................نانا
1:25 AM
Menu

 

 

Archive

 

Possibilities