بحث با کلولو بر سر ِ ماجرای ِ انتشار ِ چت - دوم
مربوط به این یادداشت

Feb 9, 2007

هیچ چیزی در زندگی آنقدر ارزش ندارد که به خاطر آن از جان خود گذشت. مگر این جان نبود که زندگی را بوجود آورد؟ پس چه چیزی در زندگی می تواند ارزشمندتر از این جان باشد؟آن ارزشهایی که برای تثبیت اش جان آدمی به خطر می افتد، ارزشهای ضد زندگی هستند. آن ارزشهایی که نهادینه کردن اش، جان آدمی را می ستاند ارزشهای ضد آدمی هستند. آنهایی که خود را در صف مبارزه برای کسب ارزشهایی اخلاقی می بینند و حاضرند برای ارزشی از جان خود بگذرند، فریب شیادان را خورده اند و جان خود را مفت و بیهوده از دست داده اند.
at 20:38
-

10 comments:

Anonymous said...
خوب ساتگين عزيزماگر اين شيادان بيايند و ادعا کنند که تو شيادي زيرا :ميخواهي انسان زنده و سر افکنده باقي بماند و مانند گوسفندي در امنيت صحرا بچرد و بميرد و برودپاسخش را چه خواهي داد ؟؟؟؟هنگامي که با اين قاطعيت نظريه اي را بيان ميکني نوکرت گردم ..................................نانا
9:44 PM

Creature said...
This post has been removed by the author.
10:47 PM

Creature said...
چیزی هست به نام "فداکاری" که نه به هدر دادنِ جان بر سر یک دگم ذهنی ربطی دارد و نه به ارزشهایِ خودساخته و ایدئولوژیک.در اینجا تو ممکن است جانِ خود را فدا کنی برایِ آنکه جانِ دیگری حفظ شود.در اینجا چیزی در زندگی رخ نموده با چنان ارزشی که بخاطرش جانِ خود را از دست بدهی و این چیز با ارزش دست بر قضا همان "جان" است اما جانِ دیگری نه جانِ خود.می بینی که برخی احکام (مثل همین حکم تو)، براحتی می توانند بوسیله ی بنیانِ خود، واژگون شوند.البته که این جان بود که زندگی پدید آورد اما می تواند چیزی وجود داشته باشد ارزشمندتر از این جان و آنهم جانِ دیگری ست.مادری که برایِ نجاتِ کودکِ خود جان می دهد یا فردی که برایِ نجاتِ کودکی وسطِ یک بزرگراه کشته می شود، با همین منطق رفتارشان بسیار موجه و انسانی ست و کاملاً در راستایِ ارزش زندگی.این منطق، منطق خشک علمی یا منطق محدودِ عقلی نیست بلکه یک "منطق وجودی" ست ناشی از برخی از همان ارزشهایِ اخلاقی ِ (وجدانِ اخلاقی) موردِ مذمتِ تو که تنها در یک "موقعیتِ وجودی" و اگزیستانشیال درک خواهد شد.
10:57 PM

mohammad said...
اما من فکر مي‌کنم سروري و خلاقيت تنها به کسي مي‌رسد که از جان خود بگذرد و بتواند با مرگ روبه‌رو شود.
3:14 AM

ساتگین said...
امیر جان! برای من گذشتن جان مادر به خاطر کودک اش هم قابل درک نیست. چطور کسی می خواهد جان یک فرد را ارزشمندتر از فرد دیگر بداند؟ ترازوی آن چیست؟در ضمن امیر جان! یکی دو روز نیستم و وقتی برگشتم چیزی راجع به نسبیت خواهم نوشت.محمد عزیز! من اسم آن را سروری نمی گذارم. همان فریب خوردگی می گذارم
6:43 AM

Anonymous said...
klulu:هومم اصولا من نقش سیب زمینی داشتم که اومدم وسط دعوا نرخ تعیین کردم. ولی برای اینکه حداقل تلاش خودم رو کرده باشم که کج فهمی های نامتناهی مخلوق جان را اصلاح کنم بگم که من اولا کامنت شما رو جز خط اول و آخرش نخوندم آممما: من اصلا هم از این کونده بازی امیدمیلانی خوشم نیومد. گه بازی و بچه بازی اون که مشخص بود. اصولا من تریپی با امیدمیلانی نداشتم که بخوام ازش ناراحت بشم ! خودت یادته که بهت گفتم من امید رو یه بار دیدم-تازه اون اصلا منو نمیشناخت مثل الآن که نمیشناسه!- که همون یه بار دیدن کافی بود تا به مسخره بودنش پی ببرم. آدمی بود از نظر من که فقط میخواست خودشو نشون بده و هرچی خونده رو روی میز کافی شاپ بالا بیاره ! تا دافی های دوروبرش واسش هورا بکشن. این از امید. اما من روی شخصیت تو و محمد یه حساب دیگه داشتم که با خوندن اونا حالم به هم خورد واقعا از حقیقتی که به قول محمد شایسته پرستشهو در ضمن کارای شما بعد این جریان همون دلقک بازی بود. ببخشید البته ها ! حالا دیگه یه حرفایی زدی یکی هم علنی انتشارش داده. حرفای بچگانه ای هم بوده و سرتاتهش خاله زنک بازی حالا بیای تمون عثمان نشون بدی که وای زدن خار اخلاق رو گائیدن ! خیلیی بچگانه است. اگه قرار بود اخلاق با این دودول بازی های دوران دبیرستانی به گا بره که خوب بزار بره واقعا بعدشم حرفای شما هم بوهای زیادی میداد که هیچ کدومشون بوی اخلاق نبود !تو اگه نگران اخلاقی، مراقب رفتار خودت باش که فقط و فقط به این فکری که برنده بشی. حتی به قیمت به گا دادن حقیقت-کما اینکه خودت یه بار اینو به من گفتی که تو بحث ، اصلا حقیقت مهم نیست. مهم اینه که بزنی خار طرف رو بگایآخرشم اینکه که ساتگین چه از من خوشش بیاد چه نه، من با شخصیتی که تو دنیای مجازی از خودش نشون داده و بعضا با نوشته هاش حال میکنم و میام میخونم و شاید هم کامنت بزارم اما اصولا فاتحه مفصلی آن هم در روز شنبه برای شخصیت تو- نه عقایدت. که برایشان احترام قائلم و اتفاقا در بسیار زمینه ها با هم موافقیم- خواندم و بوسیدم و کنارش گذاشتم. پس بیخود مثل مبلغان مسیحی قرون وسطایی برای من موعظه توخالی نکن تا در نظرم بچه تر از اینی که هستی نشوی
4:23 PM

Anonymous said...
بعد کل این قضیه فکر نکنم ربطی به دزدی بلاگ من داشته باشه. من از محمد خلبان کمک خواستم چون اون کلولو رو میخوند و لینک هم داده بود فکر کنم-نمیدونم حالا چرا اصلا از کلولو خوشش اومده بود- بعد هم خلبان کمک کرد یه لینکی گذاشت منم تشکر کردم تو یه ای میل. اما من اصلا از مخلوق نه کمکی خواستم نه خبری بهش دادم.نه اصلا کاری به کارش داشتم حالا دیگه خودش یه پست مفصل نوشت-اونم وقتی که همه چیز تمام شده بود- بدون اینکه من خواسته باشم. حالا من باید تا آخر عمرم پشتیبان مخلوق باشم و هر کاری کرد حمایتش کنم و اگه گندی بالا اومد که حالم بد شد بگم به به چه کار خوبی کرده؟حالا هر انتقادی میشه وقاحت؟چطور وقتی سر دعوای قبلی و جریان سعید من از شما حمایت میکردم وقاحت نبود؟اینا چه ربطی داره. بازم میرسیم به این بچه بازی های مخلوقکی که همه چیز رو در حد خاله بازی میبینهالان هم که کامنت را کامل خواندم دیدم کلی هم که توهین کردی مثل همیشهفقط بگم که وقاحت از خودتان استفکر کنم به اندازه کافی توضیح دادم که چون من به این جناح! علاقه داشتم این جریانات منو ناراحت و نا امید کرد و این جریانات هم بعد از ماجرای دزدی بلاگم اتفاق افتاد. شاید اگر قبلش بود از محمد هم تقاضای کمک نمیکردم همونطور که از مخلوق نکردم به عنوان نکته آخر هم بگم من فقط برای تو متاسفم چون احساسات متضاد، ذهن ات را معیوب کردهو بهتر است مراقب دهان ات باشی که کم کم داری در وقاحت و بی شرمی گوی سبقت از نانا میربایی
4:53 PM

Anonymous said...
ساتگين گرامي ميخواهم برايت نکاتي را راجع به اين پست روشن کنمببين عزيزم ....جان شيرين است و بر منکرش لعنت ...همگيانسان ها زندگي را دوست دارند و از مرگ گريزان اين يک فکت است ولي فکت بودن آن دليل اين نيست که بايد انسانها به اين دليلکه اين يک فکت است تمامي تحقير وبر سرزدن را تحمل کنندکه فقط زنده بمانند !!!هيچ انساني نميخواهد بميرد ....ولي اين نخواستن به اين معنينيست که روزي در مکاني هنگام وقوع فاجعه اي بسياري از انسانها با علم به مرگ مرگ را انتخاب ميکنند بدون هيچ نمايشو يا ........در طول اين زندگي نسبتا کوتاهت چند بار شنيده اي که مردي يازني براي نجات کودکي که کودک خودش هم نيست مثلني به چاهي رفته و کودک را نجات داده ولي خودش را گاز چاه گرفته وخفه شده است اين فرد در لحظه مشخص ....زندگي برايش ناشيرين نشده استعزيزم ....چيزي وراي شيريني يا تلخي او را به اين چاه فرستادهکه با مرگش روبرو شود نامش به قول سامرست موام (( همبستگي هاي بشري )) است نام کتاب معروفش اف ....هيومن ....بانديج ......والسلام شيرين بودن زندگي يک فکت است ولي اين شيريني براي انسان هاي مختلف معاني مختلفي دارد کهتو نميتواني همه را تحت يک استيت..منت ...به زير فرش جارو کرده وبگي بنده ماهاراشي ماهاشوقي !!!!!!قبلا برايتان نوشته بودم که دوستي نازنين را در خيابان نيروي هوائيروز بيست و دوم بهمن در کنارم از دست دادم اين رفيق من از سمپات هاي سازمان چريکهاي فدائي خلق بود کههنگام انقلاب در زندان سياسي شاه بود و به حبس ابد محکوم شدهبود که با شورش مردم از زندان آزاد شد او نميخواست بميرد - او عاشق يکي از دختران همکلاسي خود در دانشگاه تهران بود او خيال ازدواج با اين فرد و تجربه زندگي و عشق را داشت او مهندسي خوانده بود که سهمي به جامعه اش بپردازد به عنوانيک انسان او مادر و پدر داشت که دوست داشتند او مرگ آنان را ببيند نه آنانمرگ او را او براي کشته شدن روز بيست و دوي بهمن به خيابانها نيامد وليمرگ در همان نقطه خيابان نيروي هوائي منتظرش نشسته بودخوب عزيزم اين فرد هم مانند تو معتقد بود که بايد زندگي را والادانست و جشن گرفت ولي شرايط به او ديکته کرد که کمي سرش را بگذارد زمين و بميردببين ساتگين جان اميلي ديکنسون شاعره امريکائي مورد علاقه منشعري دارد که ترجمه اش اين است :ما هرگز نميدانيم چه اندازه (( بالا)) خواهيم کشيد تا زماني که زمانشفرا رسد و اگر ما (( تعيين )) شده براي هدف باشيم تا آسمان قد خواهيم کشيد اين رفيق من اون فردي که براي نجات کودکي ....ميميرد اين کسانيکه در فجايع طبيعي مانند زلزله و سيل و طوفان خود را فداي ديگريميکنند همگي مانند تو به زندگي بها ميداده اند در روي کاغذ و سخنان از باد معده هرکسي ميتواند براي خودش هرنظريه و تئوري و قضاوتي را اعمال کند ولي در عمل اگر تو کد هاي پرنسيپ هاي انساني ساده و ابتدائي راناديده بگيري در حقيقت تو در ميان انسان ها نيستي در حاشيه اين جهان ديوانه راهي را که به ترکستان است ميروي خوب تو آزادي که اين راه را بروي .....ولي آزاد نيستي که افرادي ديگررا هم به راهي که دوست داري بکشي آري بر اثر خشونت اين بيست و هفت ساله با ما ايرانيان در همگي مايک بيزاري اساسي نسبت به هرچه که شعار و مزخرفات اسلامي وهمه آل دت جاز ..... ذهن ما ريشه گرفته است که اين از طرفي خوب و از طرفي بسيار بد است خوب است زيرا از وحشي گري و خشونت و بدويت ما را دور ميکند بداست زيرا ما را تبديل به سهراب هاي سپهري ميکند که هي دور خودچرخيده و ميگوئيم کبوتر و کرکس يکي هستند و ما هي از پله اشراقبه ملکوت گهراه ميرويم و بل .....بل .....بل اساسي ترين وظيفه انسان با شعورتلاش براي درک حداقل ٬ درک هر مفهومي است که مانند پشگل ماچلاق جلويمان ريخته و رفته اند .چرا تو به جاي تجليل زندگي به هر قيمت !!!!!! نميائي تلاش کني کهخواهر و برادر دو قلوي مرگ بودن را با تک تک انسان ها درک کني !!!به اين معني که (( مرگ )) يک عدد قلوي به ماچسبيده است که در هرثانيه از زندگي با ماست و روزي با او خواهيم رفت چه بخواهيم و چه نخواهيم در اين پروسه زندگي که مانند سفري است همواره با ماست براي مننانا لحظه اي بي حضور مرگ وجود ندارد از زلزله و سيل و هرکين و آتش سوزي و.....بگير و برو تا مثلني زير ماشين رفتن و دزدي در خانه سرم را نيمه شب بريدن و سکته قلبيو بگير و برو در کمينم هست و من هم ميدانم و از او نميترسم برايم چند سالي زود و دير رفتن مهم نيست (( زيرا ميدانم که رفتني هستم ))ببين ساتگين جان ...من از شعار متنفرم چه به شکل حزب الهي باشد چه به شکل قلابي همه هپي گو لاکي ....چه به شکل مثلني سعي در متفاوت بودن و زرهاي مفت متفاوت زدنولي به کلي از اصول معتقدم اوليش هم همين از جان گذشتگي خوب عزيز من انسان هاي اوليه همگي عاشق زندگي بوده اند اين رااز تلاششان براي ادامه زندگي در غارها و سعي در يافتن راهي برايبيشتر زنده ماندن مانند کشف ميوه هاي خوش مزه تر جنگلي و يا آب رودخانه تميز تر و بگير و برو ميتواني حدس بزني احتياجي به اينشتن ندارد و هوش زيادي هم نميخواهدولي همين انسانهاي کاملا پريميتيو وقتي در جنگلي با پلنگي روبروميشده اند ديگر شيريني جان جلوي آنان را از جنگ تن به تن با اينپلنگ گرسنه مهم نيست بايد بروي جلو يا بکشي يا کشته شوي اين انسان اوليه براي (( تنازع بقا )) ميرود که يا بکشد يا کشته شوداگر زبانم لال امريکا به ايران حمله کند براي ما مردم ايران چاره اي جز کشتن عمال اين رژيم و خودشانباقي نميگذارند و اگر تمامي ما براي انتقام و پيروزي به جنگ اين هيولايان برويم فکر نکنم تو يعني ساتگين هوادار زندگي !!! کنار بايستي و بگوئينظر به اعتقاد به بزرگداشت زندگي ....براي من ساتگين ابدا واساسا اهميتي ندارد که نانا را مثنلي ديروز با چاقوئي حزب الهي هاجلوي دانشگاه تهران کشتند ميخواست چشمش کور نرود جلوي دانشگاه که جانش در خطر نيفتداگر تو اين سخنان فرضي را زدي من کلاهم را برايت با احترام بر ميدارم و ميگويم با عقايدت کمال تفاهم دارم ولي بهتر است به غاري دور روي و با کاشتن گندم و زدن برگ درختبه هرچه نه بدترت براي خود يک زندگي بدوي بدون (( اجتماع )) راکه تو يکي از حلقه هاي زنجيرش هستي براي خود ترتيب دهي وجودت در شهر و کنار باقي مردم اجتماع ايران به ضرر خودت استزيرا ابدا ربطي به مسائلي که بر سر اين مردم ميايد نداري والسلامنتيجه = ما زندگي را جشن ميگيريم ولي کاملا ميدانيم که فاني هستيم و کاملا ميدانيم که ميتوانيم (( دستهاي نيالوده )) داشتهباشيم و هي در دلمان قيلي ويلي برويم که ما بد نيستيم و خشن نيستيم و ال هستيم و بل هستيم ولي اگر خودمان را گول ميزنيم فکر نکنم بتوانيم ديگران را گول بزنيم و ....افتر آل ...............هر زنده بودني به معني زندگي کردن نبوده نيست و نخواهد بود پريود ...........................نانا
5:37 PM

Anonymous said...
و اما محمد کلولوميخواستم بنويسم شما به وسط لنگ مادر جنده تان خنديده ايدکه اينجا آمده و شخصي را وقيح تر از من ناميده اي اين از اولا دوما شما باز هم به وسط لنگ نه نه بزرگ جنده تان خنديده ايدکه از خلبان يا هرکسي ديگر تقاضاي کمک کرده ايد همان گونه که ميخواستم باز هم بنويسم شما به وسط لنگ زن جنده اينده تان اگر اکنون مجرد هستيد ؟هم خنديده ايد که بعد از عجز و التماس به همين برادران آب منگل خاله زنک نفهم چه ميدانم چي برايکمک کاملا دسته بندي شده و گروهي و سازماني به آنان روکرده و التماس درخواست براي مشتي شر و ور که مينويسي و شخصي ديگر مثنلي از تو ميدزدتش کرده اي وهنگامي که خرت از پل گذشت ناگهان اينجا هويدا شده و قضاوتي بر مبني اين که بنده ميخ طويله پاي خروس همانبودم که رستم بود پهلوان ..ميکني همه اين ها را ميخواستم بنويسم ولي دلم نيامد که با تو خشنباشم زيرا ساتگين گفته خشونت بد است خوب نوکرت برم اگر داد کسي در بيايد از اين که زدن خوار اخلاق را گائيده اند به تو چه مربوطه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟تو که با سخنانت اينجا براي من يکي ثابت کرده اي که مانند خايهملاها هي ميلرزي و موضع عوض ميکني که يه روز همه خوار کسه هستند و روز بعد ازشون کمکي ميگيريو يه روز وبلاگت را ميبندي و بعد با لينک همين دوستان بازش ميکني و روز بعد احتمالا در شوکا به همه فحش ميدهي و اميدخوب است ميگوئيو روز بعد از اميد هم بدت ميايد وبگير و برو اگر تو قاطي هستي ....ابدا به معناي اين که ماجرائي قاطي پاتي در حال اتفاق است نيست مطلقا ماجرا روشن است دو دوست مانند همگي ما ...مشغول چت وغيبت و خاله زنکي و تمامي اين بول شيت ها بوده اند از تخمشان همين بس که عليرغم تمامي ظاهرسازي ها که مثلنيگلناز خداي پست مدرنيزم و اميد خود خود اندي وارهولو سوفيا با وساطت اميد هي دنبال عطر و شکلات ميرود و يا آريا به دنبال مثلث است و يا بدن الپر بوي عرق ميدهدو يا ....را با شجاعت براي اين پست مدرن و اندي وارهول و شکلات خور و مثلث پرست و ....فرستاده و همانند سوپر من با دستهائي به کمر ايستاده و به اينگروه نگاه کرده اند !!!!!!يعني صداقت در ميانه گه گرفته جمع خودتان والسلام حال اگر اميد به دليل عدم کفايت شعور و درک ...دست به اين اقدامکه از نظر من تنها و تنها به دليل عقده هاي اوست زده که مثلني رابطه سوفيا و گلناز و اريا و علي قديمي را بهم بزند و آنان را از مخلوق و خلبان گريزان کند !!!!و حداقل اين براي من کاملا روشن است شما شکر ميخوريد که خود را چون قاشقي قاطي کرده و اظهار فضلهميکنيد اظهار فضله کردن (( حق )) شماست ولي اين نوشته من هم (( حق )) من است کلولو ...تا کنون مطالبت را دنبال کرده ام در وبلاگ هايت به نظر منانساني سطحي هستي که گرايش دنبال (( متفاوت بودن )) باعث اين گه گيجه توست که من از نوشته هايت تاکنون شاهد بوده ام تو هم برو کمي ريلکس کن و فکر کن برايت مفيد است در ضمن شما گه خورديد با تمامي جد و ابادتان که مرا به شکل موزيانه و بزدلانه خايه مال ناميده اي در پست آخرت در وبلاگت اگر من خايه مال باشم هم قربانت گردم نوع خايه را که متعلق به مردان شجاع باشد خودم انتخاب کرده و ميمالم تا کور شود هر آنکه نتواند ديد ولي قطعا بهت قول ميدهم از لانگ از... که تو زنده باشي من هرگزو مطلقا خايه تو يکي را حتي نگاه نخواهم کرد !!!!!! به نظرم زيادي پلاسيده مياد که حتي رغبتي به نگاه کردن به آن همداشته باشم دستتو از تو تنبانت در آر و بجاي مالش تخم کمي هم کله ات رامالش بده شايد برقي زد و تو هم بعله ......يعني اومدي وسطباقي که خواب از سرشون پريده و هوشيار شده اند والسلام ...نانا
6:33 PM

Creature said...
کلولویِ کوچولویِ من!
حالا اینکه من در موردِ مادرقحبه ستیزی یا در موردِ شیوه ی جدال چی به تو یاد دادم یا ندادم مهم نیست. اما این مهمه که تو عصبی شدی و بابتِ این عصبی شدن هم ضعفِ اعصاب گرفتی که من برخی از این ضعف ها و فراموشی ها رو بهت یادآوری می کنم:
اول:
حتی اگر من گفته باشم که در جدال، فقط پیروزی مهم است هیچ ربطی به درستی یا نادرستی اونچه در موردِ وسعتِ خیانتِ موذیانه ی امیدِ میلانی گفتم ندارد. راست یا دروغ این خیانت پیشِگی، مطلقاً نه به نوع نگاهِ من به جدل ربطی داره و نه به اینکه در اون چت غیبتِ عالم و آدم رو کردیم و به قولِ تو حرفهامون بویِ گند میداد. (هرچند ما بیشتر خاله زنکی دیگران را نقل کرده بودیم و این چیزی ست که حتی امیدِ میلانی هم فهمید)
ولی با تمام حرفهایی که مخلوق و محمد در موردِ برخی زده بودند، از مضحک بودنِ ادعایِ تو مبنی بر ترس از بویِ حرفهایمان همین بس که برایِ همان برخی که از جانبِ ما موردِ قضاوت قرار گرفته بودند این چت را ای میل کردیم و الا نه هیچکس از این حرفهایِ بودار خبر میشد و نه موجودِ حقیری چون امیدِ میلانی می توانست آن را عمومی کند. عمومی ساختن اش بی شک غیراخلاقی بود. (حتی با معیارهایِ شرافتِ مرحوم نیچه)
خودِ میلانی بهتر از هر کسی می داند که عمومی کردنِ این چت به چه کسانی ضربه زده و مطمئن باش که آن کسان مخلوق و خلبان نیستند. فقط در این حد می توانم بگویم که انتقام گیریِ حقیرانه ای بود.
اینکه کار میلانی یک خیانتِ شیطنت آمیز بوده یا درست است یا نادرست و لو که مخلوق خودش از پست ترین موجوداتِ وبلاگستان باشد.اگر مشکل تو با مخلوق (این مبلغ مسیحی قرونِ وسطایی) است بهتر است همان مشکل را حل کنی و بخاطر آن بی جهت آسمان و ریسمان به هم نبافی و بودار بودنِ ادعایی ات نسبت به مخلوق را سبب ای برایِ نادرستی ادعایش مبنی بر رذالتِ میلانی قرار ندهی.اخلاق که با این کارها (تو به زبانِ دودولی خودت بخون) البته از بین نمیره ولی یک نفر این وسط اخلاق رو در حدِ رذالت زیرپاگذاشته و این دو مطلب هیچ ربطی به هم نداره. سابقاً هم در بحث بر سر اسلام ستیزی بهت یادآوری کردم که اینقدر درهم و برهم نباف وقتی که می خواهی کسی یا چیزی را نقد کنی.
دوم:
من حقیقت را ذبح کرده ام؟
خوب! این حقیقتِ ادعایی تو که در این بین قربانی شده کدام است؟
تضادِ حقیقت و اخلاق (از اکتشافاتِ مرحوم نیچه) هم تنها نگرشی وارونه به مفهوم "دروغ" بود که اخلاقیاتِ عامه را هدف قرار میداد. وانگهی باز هم اقتدا به این آلمانی اخلاق گرا (اخلاق یک اخلاق ستیز)، سبب نمی شود که از بیانِ این حقیقت ای که مخلوق آنرا به قتل رسانده طفره بروی.
سوم:
من نفهمیدم که کامنت گذاشتن تو در وبلاگِ ساتگین چه ربطی به مخلوق داشت؟
نقدِ کامنتِ تو ربطی به این داره که بخواهی در موردِ علتِ کامنت گذاشتن در وبلاگِ ساتگین برایِ من توضیح بدهی؟
نکنه بناست تو در وبلاگِ ساتگین کامنت بگذاری و ما فقط نگاه کنیم؟
چهارم:
اما درباره ی اینکه جمع دونفره ی ما را (چون دخو و خصوصاً سرانگشت که مطلقاً با تو دوستی نداشته و ندارند) از رویِ فرصت طلبی گاه "اتحادِ متشکل" خوانده ای و خواسته ای و گاه "باند"، من از این بوقلمون صفتی ات بویِ گندی استشمام کردم که باید برایت می گفتم.
اما در بابِ این ماجرا ادعاهایی کرده ای که بشدت من را نگرانِ سلامتی ات ساخته که نکند در عنفوانِ جوانی به پارکینسون مبتلا شده باشی:
اولاً: بحثِ کلولو مهم نبود. بحثِ محمدِ شماره ی دو مهم بود که کسی مطالب اش را دزدیده بود. (مطالبِ کلولو باشد یا گاتزن دمرونگ یا هر کدام از وبلاگهایِ دیگرت)
ثانیاً: گفته ای که تنها از محمدِ خلبان کمک خواسته ای و نه از جمع. اما اگر حافظه ات یاری نمی کند برایت یادآوری می کنم که در خطِ آخر نامه ات خطاب به محمد نوشته بودی: "بنظرت می شود اتحادی تشکیل داد و دهن این یارو رو صاف کرد؟"
ثالثاً: اگر واقعاً هیچ نیازی به کمکِ مخلوق نداشتی چرا زمانی که محمد برایت نوشت " با مخلوق مطرح می کنم و بهت خبر میدهم" نگفتی که من از مخلوق نه چیزی می خواهم و نه کاری با او دارم؟ و ساکت ماندی تا مخلوق هم کمک کند و بعد بگویی من به کمکِ مخلوق هیچ نیازی نداشتم!
رابعاً: گفته ای که مخلوق یادداشتی نوشت آنهم وقتی که همه چیز تمام شده بود. برایِ کمک به ضعفِ مغزی ات می گویم که آن زمان من در وسطِ امتحاناتِ پایانِ ترم بودم و زمان برایم مهم بود و برایِ همین خیلی خوب به یادم مانده است که از زمانِ یادداشتِ کوتاهِ محمد در موردِ این ماجرا تا زمانِ چاپ شدنِ یادداشتِ من فاصله ای در حدودِ سه تا چهارساعت بود و جالب است که در این فاصله ناگهان همه چیز تمام شده است!
از آن جالبتر اینکه من هرگز نفهمیدم این دزدی که تو مدعی شدی وبلاگش را پاک کرده و مشکل تمام شده چرا تا همین لحظه که من این کامنت را می نویسم همچنان وبلاگ اش سر و مر و گنده سرجایش است!
خامساً: بیانِ وقاحتِ تو نه برایِ این بود که به مخلوق انتقاد کرده بودی بلکه شگفت انگیز بود برایم که ببین ام کسی ما را وقتِ نیاز "تشکل متحد" می خواند و وقتِ بی نیازی "باند".
لحن کامنتِ تو بسیار کینه توزانه بود و بویِ گندی از آن شنیدم وقتی به یاد آوردم که در ماجرایِ دزدیِ مطالب ات جور دیگری خود را نشان دادی!
پنجم:
اینکه یک شخص ِ مبتلا به احساساتِ متضاد و عیبِ مغزی، من را به همین صفات متهم کند البته این احتمال را برای ام باقی می گذارد که شدتِ ناراحتی اش از پاسخ من سببِ این احساساتِ متضاد بینی و کشفِ عیبِ مغزی در مخلوق شده باشد.
راستی! اگر آن جمله ی من درباره ی مادرقحبه ستیزی که کاملاً لحن کمدی و طنز داشت و بخشی از کامنتِ اولِ من برای یادداشتِ تو در موردِ سخنانِ پاپ بود، نشانه ی از دست دادنِ کنترلِ مغز باشد، آنوقت این کلولو که سراسر تحقیر و فحش کشیدن از جنده و لاشی و همان مادرقحبه به دیگران است، لابد نشانه ی سلامتِ مغزی است! نه؟!
از همه مضحکتر و بچگانه تر آنکه تو در این یادداشتت رسانده ای که مخلوق مادرقحبه است و آنوقت همچون مبلغانِ مسیحی قرونِ وسطایی موعظه ی توخالی در بابِ وقاحت و بی شرمی می کنی و هشدار می دهی که دیگران مواظبِ دهانِ شان باشند!
12:23 AM
Menu

 

 

Archive

 

Possibilities