یادداشت ِ مهدی ِ خلجی
دوستی ناديده، در ذيلِ نوشتهی پيشين، انتقادی رُک کرد بر جملهای که من پای پيوندی به گزارشی از سخنرانی مصطفا ملکيان دربارهی «شرايط اصلاح» نوشته بودم: «در اين سالها هرچه از آقای ملکيان خواندهام، بيشتر تأسف مرا برانگيخته است. آن وسواس بيمارگونه در خواندن و نوشتن و به ويژه دستهبندیهای مصنوعی هرچيز، حاصل درخشانی نداشته است. راستاش آقای ملکيان خيلی نااميدکننده شده است». در يکی دو نوشتهی کوتاه کوشيدم مراد خود را برای او شرح دهم که، سرانجام و به ظاهر، قانع نشد. وعده دادم اگر اين بار نوشتهای از آقای ملکيان خواندم، آن را بسنجم و در مقام نمونهای برای مدعای خود دربارهی شيوه و سبکِ انديشيدن او بياورم. روشن است که فصلی ديگر بايد نوشت در بيان فضايل و مکارم آقای ملکيان و اثرهای مثبتی که اينجا و آنجا نهاده؛ به ويژه در سالهای قحط.
راستاش مدتهاست که نوشتههای آقای ملکيان را دنبال نمیکنم و اگر گاهگاهی چشمام میخورد و درنگ میکند از سر کنجکاوی است که در ميهنِ عزیزی که دستام از آن کوتاه است چه خبر است و آيا بعد از شهادت امام رضا هنوز اتفاق تازهای در آن افتاده است يا نه. امشب هم از صدقهسر هفتان به اين مطلب راه يافتم و گرچه خستهی خستهام، گفتم بنويسم که اگر به فردا بيفکنم هرگز نخواهم نوشت.
مصطفا ملکيان در «اصلاحگری در دين به چه معناست؟» به عادت معروف خود، «تقسيمبندی» ويژهای کرده از دين: دين يک، دين دو و دين سه. دين يک، متون مقدس، دين دو، شروح متون مقدس و دين سه عمل مومنان است.
روشن است که اين تقسيمبندی، به رغم ظاهر منطقی و «آناليتيک»اش سراسر بیمعنی و گمراهکننده است. اگر به بخش «اصلاحات» در هر بخش بنگريم، سستی و کاستی اين تقسيمبندی و حتا با اجازهی آن دوست گرامی، ناعلمی بودنِ آن، را بهتر درمیيابيم. آقای ملکيان میگويد در دين يک، دو گونه اصلاح میشود کرد: يکی پرسش از تقدس آن متون و، به واقع، نقد تصور و تلقی ما از صاحبان آن متون، پيامبر يا امام است و ديگری پرسش از سند و اصالت متن که از نظر آقای ملکيان «نقد تاريخیِ متن» نام دارد.
در اصلاحِ دين دو، هم دو گونه میشود پيش رفت؛ يکی اينکه بپرسيم مفسران و شارحانِ دين تلقی درستی از متون مقدس داشتهاند يا تعارض ميان متون مقدس و حکم آشکار عقل چگونه حلشدنی است؟ و دوم نقد پيشفرضهای علمی، تاريخی و زبانی مفسران و شارحان دين.
تقسيمبندی ايشان به اين دليل سست است که چهارگونه اصلاح در دو دين، همه به يکجا برمیگردند و آن نقد تصوراتِ قدما (به مفهوم اعم که حتا قدمای معاصر را هم دربرمیگيرد) از دين است. پرسش از تقدس متون، پرسش از پيشفرضهای عالمان مسلمان در خواندن متون مقدس است و پرسش از سند و اصالت متن هم باز پرسش از پيشفرضهای عالمان مسلمان است. بنابراين، فرقی ميان «اصلاح» دين يک و دو نيست. هر دو، پيشفرضهای پيشينيان را هدف میگيرند و نه چيز ديگر را. چه فرق بنيادی ميان اين چهار شقِ ساختهگی (که ساختهگی بودناش مهم نيست؛ بیسود و معنابودناش اهميت دارد) هست؟
برگرديم به اصلِ تمايز نهادن ميان دين يک و دين دو. از نظر آقای ملکيان دين يک، متون مقدساند و دينِ دو، انگارهها و برداشتهای مفسران. اساساً چنين تمايزی ناراست است. متونِ مقدس، متونی مقدساند، درست به اين دليل که کسانی در مقام مومنانِ مفسر، اين متون را مقدس میانگارند. نه «متن» بودن يک متن در ذاتِ او نهفته است و نه مقدس بودناش. در هرمنوتيک مدرن، دامنهی متن گسترده میشود. نشانهشناسی، بسياری از چيزهايی را که ديرزمانی نشانه به شمار نمیرفتند، معنادار میکند. در دوران مدرن، بسياری از «نامتن»های سنتی، متن میشوند. متن شدن يک متن، امری طبيعی و خودبهخودی نيست. زنجيرهای از مناسباتِ قدرت و «رژيم حقيقت» در درون پاردايم معرفتی و زبانی خاص است که پديدهای را «متن» میکند. به همين ترتيب، مقدس شدن متن نيز امری طبيعی و عينی نيست؛ محصول شرح و تفسير شارحان و مفسران و برخاسته از شبکهی ويژهی قدرت است. برای نمونه، بحث بر سر تحريف، يا بحثهای رجالی، کاوش در دامنهی مقدس بودن و متن بودنِ «متنِ مقدس» است. در حقيقت فرض تحريف و ديگر فروض موجود در علوم القرآن قديم و نيز مبانی رجالی تعيين میکنند دامنهی متن مقدس تا کجاست و اساساً دامنهی متن تا کجا. از همين روست که در نگرش انتقادی – انسانشنختی- هرمنوتيک، تمام «نامتن»ها و آنچه عالمان علوم القرآن يا رجال بريده و دورانداختهاند اهميت پيدا میکند و ارزش پژوهش و سنجش و تأويل میيابد. از اين گذشته، مفهوم «مقدس» خود تاريخی است و از دينی به دينِ ديگر و از عصری به عصری ديگر تفاوت دارد. پس دين يک هيچ فرقی با دين دو ندارد. بنابراين، نارواست اگر بگوييم «فقط دين يک است که هر ديندار بايد از آن جهت که ديندار است آن را قبول داشته باشد و من هيچ وظيفهای برای دفاع از دين دو و سه ندارم». دين يک، به اندازهی دين دو و سه، بشری، تاريخی و مناقشهپذير است و عملاً عالمان قديم هم در مبنا و گسترهی آن مناقشه و مداقه کردهاند. يکی از نزاعهای مهم فرقهها و نيز درونفرقهای بر سر همين مسأله بوده است؛ از جمله مجادله بر سر «مخلوق بودن قرآن» يا «تحريف».
از اين گذشته هيچ فرقی ميان دين سه با دو دين اول نيز نيست. تفسير، کنشی سراسر ذهنی و گسسته از ديگر کنشها و موقعيتِ عينی – تاريخی مفسر نيست. تلقی آقای ملکيان از تفسير چندان فرقی با برداشت شيخ طبرسی از آن ندارد.
تقسيمبندیهای ديگری نيز در گفتهی آقای ملکيان هست که از اين کژتابتر و بیمعناتر است. در اصلاحگری دين سه، آمده است «فرد ديندار به چهار شکل ارتباط برقرار میکند» (کذا! احتمالاً مراد اين است که «با چهار چيز» ارتباط برقرار میکند): رابطهی هر فرد با خود، رابطهی هر فرد با ديگران، رابطهی هر فرد با جهان و رابطهی هر فرد با خدا. حالا اگر کسی بگويد چرا رابطهی انسان با حيوان در اين چهار دسته نيست، لابد جواب اين است که حيوان در ضمن جهان است؛ ادعايی که بسياری از فيلسوفان از جمله دريدا قبول ندارند. يا کسی بپرسد که رابطهی انسان با هستی چه شد؟ يا روابط ديگری که با مقولههای ديگر میتوان فرض کرد، لابد جوابی خواهد يافت. ولی خب، اين مهم نيست.
در رابطهی هر فرد با خود، چهار مورد هست که نياز به اصلاح دارد (چرا چهارتا؟) يکی احساس بیارزشی فرد، دوم خودمحدودسازی، سوم خودشيفتهگی و چهارم روحيهی تقليد و تعبد. آيا واقعاً اين چهار تا يکی نيستند؟ چه فرق اساسی و محصلی ميان آنها هست؟ و چرا اين عارضهها تنها گريبان ديندارها را بگيرد؟ آيا ديندارها در ارتباط با خود دچار عارضههای «واجبالاصلاحِ» ديگری نمیشوند؟
در رابطه با ديگران، ناراستیها سه دستهاند: پيشداوری، برخورد تبعيضآميز و عدم مدارا. آيا واقعاً همين سه تاست و نه بيشتر؟ اين اوصاف آنقدر کلیاند که بیمعنايند. مثلاً آدمی مگر میتواند در برابر خود، ديگری، جهان يا خدا فارغ از پيشداوری باشد؟
در رابطهی فرد با جهان ناراستیها دو دستهاند: تعصب و التقاطگرايی يا سادهانگاری. اولاً «التقاط» مفهومی به شدت مبهم و ناعلمی (نادقيق و غير آناليتيک) است. ثانياً تعصب در رابطهی فرد با جهان چه معنی دارد؟ و ثالثاً چرا در رابطهی فرد با ديگران، تعصب، ناراستی نيست؟ آدم نمیتواند در رابطه با خودش تعصب داشته باشد؟
در رابطهی فرد با خدا ناراستیها چهار دستهاند: تصورات ناصواب دربارهی خدا، عقلانیسازی بيش از حد دين، تکهتکهسازی دين، آخرتگرايی و تحجر. اولاً هيچ کدام اينها، ظاهراً، نبايد در قلمرو دين سه – يعنی «تحقق خارجی دين يک و دين دو، و مجموعهی «افعالِ» پيروان دين – باشند؛ زيرا هر چهار مورد، بنابه تصور آقای ملکيان از «فعل»، فعل نيستند و، همه، شرح و تفسير و برداشت مفسراناند و مربوط به «ذهن»اند. ثانياً «تصورات ناصواب دربارهی خدا» چگونه تصوراتی هستند؟ تصوراتِ آقای ملکيان چرا صواباند؟ چه کسی ملاکِ صواب و ناصواب را تعيين میکند؟ ثانياً عقلانیسازی بيش از حدِ دين، يعنی چه؟ «حد» يعنی چه؟ «عقلانیساختن» يعنی چه؟ ثالثاً تکهتکهساختنِ دين چه معنا دارد و مگر میشود تفسيری متن را تکه تکه نکند؟ روايتی را بر آيهای و آيهای را بر روايتی و حکم عقلی را بر هر دو ترجيح ندهد؟ قدما که مدام مشغول تکهتکه کردن بودند مگر آيا اذعان میکردند که در حال تکهتکه کردناند؟ مگر بدان خودآگاه بودند؟ هرمنوتيک مدرن میگويد در خواندن متن، خواننده آن را تکهتکه و گزينش میکند؛ تنها بايد بدان خودآگاه باشد. «آخرتگرايی» هم معنا ندارد؛ يعنی در اصل صد معنا دارد. آقای ملکيان به چه معنا آن را به کار میبرد و چرا معنويتگرايی مانند او «آخرتگرايی» را مذموم میداند؟ و تحجر نيز با همين پرسشها روبهروست. اين صفتها، هيچ يک در معنای معرفتشناسانه به کار نرفتهاند و آقای ملکيان در اين نوشته درست در پارادايم فکری آقای مطهری انديشيده است.
اگر کسی بشمرد، دستکم، چند تقسيمبندی با بيست سی قسم در اين نوشتهی کوتاه وجود دارد. تقسيمگذار محترم البته حق دارد هر طور که دلاش میخواهد هر چيزی را تقسيم کند. هراس من، باری، از اين است که چنين شيوه سخن گفتن، دانشجويان و طلاب را به توهم فرومیاندازد که تقسيمگذار، ذهنِ دقيق و تحليلی دارد. اصلاً اين طور نيست. هر فرقگذاری و تقسيمبندی نشانهی آناليتيک بودن ذهن نيست. نمونهی آقای ملکيان نشان میدهد که گاهی اين سبکِ بيانی میتواند گواهی برای فارغ بودن بحث از مبانی و مبادیای باشد که در علومِ شناختهشدهی جديد هزاران بار بر سر آن گفتوگو شده، کتاب و مقاله و نيز نقد نوشته شده است.
و به فرجام، سخن آقای ملکيان با يک تمثيل آغاز میشود، با تقسيمهای پياپی دنباله و پايان میيابد؛ دريغ از يک استدلال.
June 24, 2006 06:41 AM
نقد ِ مخلوق بر نوشته ی صاحب ِ کتابچه
تقسیم های ِ صحیح و آلرژی ِ مهدی ِ خلجی
دوستِ گرامی!پیش از هر چیز متأسف هستم که متن پانزده صفحه ایِ این سخنرانی با عنوانِ "طرحی در اصلاح و اصلاح گریِ دینی" که در سمینار "مطهری و اصلاحات" به تاریخ 12 اردیبهشتِ 79 در دانشگاهِ تربیتِ مدرس تهران ایراد شده بود ( که خودِ سخنرانی به دلیل ضیق وقت ناتمام ماند) اینچنین مثله شده و ناقص در سایتِ "نیلوفر" منتشر گردیده است.
و اما در بابِ ایراداتِ شما:
1. در بابِ تقسیم بندیِ سه گانه ی ملکیان از "دین" باید بگویم که هیچ لزومی ندارد که قسیم هایِ یک تقسیم در منافرتِ کامل با یکدیگر قرار داشته باشند بلکه صرفِ اینکه کاملاً همپوشانی نداشته باشند و بر یکدیگر تطبیق نکنند در صحتِ تقسیم کفایت می کند. پس اگر تقسیم دین یک و دین دو به تعبیر شما هر دو بالمآل به پیش فرضهایِ قدماء راجع باشد، دال بر نادرستی تقسیم نیست.
خصوصاً برایِ شما باید بگویم که البته "ارتباط داشتن" نیز هرگز بمعنی "وحدت" داشتن نمی تواند اخذ شود. این سه معنا از دین با یکدیگر ارتباط دارند و البته هریک هم به بداهت غیر از دیگری ست.
این واضح است که وقتی پایِ "متن" در میان باشد ما با "فهم متن" سروکار داریم اما بحث بر سر آن است که آیا نمی توان گفت که فلان تفسیر از قرآن با روح حاکم بر متن ناسازگار است یا این نحوه ی تفسیر شواهدِ خلاف در خودِ قرآن دارد؟اگر می توان قرب و بعد یک تفسیر از متن را نسبت به خودِ متن سنجید، تفکیک "متن" از "تفسیر متن" چه ایرادی دارد؟ (حال متن مقدس باشد یا غیر مقدس و مقدس بودن اش عینی باشد یا نباشد)
اگر کسی (عبدالکریم سروش) گفت "إنک لمن المرسلین علی صراط مستقیم" شاهد بر "پلورالیزم دینی" (آنهم با تقریر مبهم و آشفته ی ایشان از پلورالیزم) است آیا می توان این تفسیر را نقد کرد یا نه؟ و آیا می توان نسبتِ چنین تفسیری را با روح حاکم بر متن (کثرتِ دعاویِ دال بر حقانیتِ انحصاریِ اسلام) و یا نمونه هایِ خلافِ آن (إهدنا الصراط المستقیم) سنجید یا خیر؟
یا اگر فلان مفسر شهیر از "یا ایها الذین آمنوا إصبروا و صابروا و رابطوا" سفارش اسلام به ارتباطاتِ اجتماعی را برداشت کرد در حالی که "مرابطه" در آنزمان بمعنایِ "مرزبانی" بوده است، آیا نمی توان از لزوم عدم خلط میانِ معنایِ زمانِ نزول برای یک کلمه و معنایی که هزار سال بعد برایِ آن پدید آمده سخن گفت و نزدیکی یا دوریِ این تفسیر را از متن مقدس سنجش نمود؟
و اگر می توان آیا اینقدر تفکیک "متن مقدس" از "تفسیر این متن" برایِ شما باید عجیب و غیر قابل قبول باشد؟!
2. "غیریٌت" به معنی بی ارتباط بودن نیست.
اینکه این سه معنا از دین غیر از یکدیگرند مطلقاً بمعنی آن نیست که میانشان ربط و نسبتی برقرار نیست.
پس صرفِ این تقسیم بندی را نباید به معنی بی ارتباطی این سه بخش با یکدیگر بپندارید.
غالباً ( و نه همیشه) هر عملی از جانبِ متدینان، ریشه در تفسیر خاصی از متن دارد و البته هر تفسیر و شرحی از متن مقدس، به وضوح ناظر به متن است و گرچه می تواند تفسیری بی ریشه و فاقدِ وجاهت باشد اما در هر صورت در ربط و نسبت با متن قرار دارد.
پس حداقل باید احتمال می دادید (من بابِ اصل "حمل به أحسن" جنابِ کواین – The Principle Of Charity - در تفسیر سخنانِ مخاطب) که ملکیان هم مانندِ شما این را بداند که "تفسير، کنشی سراسر ذهنی و گسسته از ديگر کنشها و موقعيتِ عينی – تاريخی مفسر نيست." و عجولانه نتیجه نمی گرفتید که "تلقی ملکیان از تفسیر چندان فرقی با تلقی شیخ طبرسی ندارد."
هیچ کس و من جمله ملکیان از این تقسیم بندی (که اتفاقاً ابداع او هم نیست) چنین قصدی نداشته که بگوید "تفسیر جدایِ از موقعیتِ عینی – تاریخی مفسر است".
تفسیر و موقعیتِ تاریخی – انضمامی مفسر با یکدیگر ارتباط دارند ولی این نه به این معنی ست که "تفسیر" با "موقعیتِ تاریخی مفسر" عینیت و یگانِگی دارد.
اصل این تفکیک میانِ این سه معنی از دین به نظر من روشن و غیر قابل انکار است.
3. وقتی ملکیان می گوید " فقط دين يک است که هر ديندار بايد از آن جهت که ديندار است آن را قبول داشته باشد و من هيچ وظيفهای برای دفاع از دين دو و سه ندارم" مقصودش به روشنی آن است که دین دو و سه را مشمولِ تاریخیت و مناقشه پذیری قرار دهد و نه اینکه دین یک را از تاریخیت و مناقشه پذیری مبرا سازد و چنین سخنی برخلافِ آنچه شما گفته اید به هیچ رو ناروا نیست. شاهدِ مطلب هم دو چیز است:
اول آنکه در ادامه ی همین جمله در سخنرانی چنین آمده است: "مسلمان به دلیل مسلمان بودن اش تنها موظف به دفاع از اسلام یک است البته اگر عیبی در آن نبیند."
دوم آنکه اگر هم ملکیان این سخن را نگفته بود حداقل از شما که به قولِ خودِتان "دوستی دیرین" با او داشته اید توقع بود که نگاهِ ملکیان به اسلام یک – قرآن و روایات – را به خوبی بدانید. کسی که خودش در محافل خصوصی از رادیکالترین منتقدانِ اسلام یک است چگونه می تواند آنرا غیر قابل مناقشه بداند؟!
به عنوانِ نمونه رجوع کنید به مصاحبه ی ایشان با اکبر گنجی در نشریه ی "راهِ نو" شماره ی 13، که ایشان سخن مشهور "اسلام به ذاتِ خود ندارد عیبی هر عیب که هست از مسلمانی ماست" را نقد کرده و سخن غیر قابل دفاعی دانسته بودند.
همچنین یکی از نقدهای مهم ملکیان بر تئوریِ قبض و بسطِ سروش همین است که نه دین آنچنان ثابت است که سروش پنداشته است و نه معرفتِ دینی آنچنان متغیر.
بهرحال ملکیان نه تنها تاریخیت و مناقشه پذیر بودنِ اسلام یک را رد نمی کند بلکه در جای جایِ سخنانِ خود اشاراتِ تصریحی یا تلویحی به این حقیقت دارد.
مضافاً آنکه وقتی حضرتعالی از مناقشه ی عالمانِ دینی بر سر "مخلوق بودنِ قرآن" یا "تحریفِ قرآن" سخن می گویید، خودتان عملاً تفکیک میان "متن مقدس" و "فهم از متن مقدس" را پذیرفته اید و حتما در جوابِ من نخواهید گفت که "مخلوق بودنِ قرآن" بمعنایِ "مخلوق بودنِ فهم قرآن" می باشد؟!
4. در بابِ "رابطه ی انسان با جهان" به قرینه ی طرح این تقسیم بندی در جاهایِ دیگر توسطِ ملکیان، مراد از "جهان" همان "طبیعت" است که شامل "حیوان" هم می شود (حال ژاک دریدا اینرا قبول داشته باشد یا نداشته باشد نه به من ارتباطی دارد، نه به شما و نه به بحثِ مذکور)
ارتباط با هستی یعنی چه؟
آیا ارتباط با "هستی" جز به معنی ارتباط با طبیعت و ماوراء طبیعت است؟ که اگر چنین است مجموعه ی ارتباطِ شخص با جهان و ارتباط اش با خدا، می شود همان ارتباط با "هستی" که شما فقدان اش را بعنوانِ اشکال طرح کرده اید.
"روابطِ دیگری که با مقوله هایِ دیگر می توان فرض کرد" دیگر چیست؟ بنظرم این نحوه ی سخن گفتن کژباب تر و بی معنی تر از هر نوع تقسیم بندی از جانبِ ملکیان یا غیر او است. شما که به مبهم گویی حساسیت دارید دیگر چرا خودتان کلی بافی می کنید و سخنانِ پا در هوا را آنهم به عنوانِ سؤال و اشکال طرح می فرمائید؟!
در موردِ رابطه ی هر فرد با خود، اشکال کرده اید که: چرا اين عارضهها تنها گريبان ديندارها را بگيرد؟ آيا ديندارها در ارتباط با خود دچار عارضههای «واجبالاصلاحِ» ديگری نمیشوند؟
اول اینکه باید بگویم که این پنج مورد از آن حیث طرح شده اند که عارض شدنِ شان بر فرد بما هو متدین و در ارتباط با دین و دینداری لحاظ گردیده است. یعنی ممکن است فرد دچار نگاهِ بی ارزشی به خویشتن گردد به علل دیگری و یا زندگی تقلیدی و تعبدی داشته باشد اما نسبت به آتوریته هایِ غیر دینی.
دوم اینکه این اشکالی که حضرتعالی مکرر در مکرر نسبت به این تقسیم بندیِ آفاتِ دین سه طرح می کنید و دائم می گویید که " آیا تنها همین چند تا است و نه بیشتر؟" یک جوابِ ساده و واضح دارد که شما گویا به دلیل خستِگی مفرطِ مورد اشاره ی خودِتان، به آن بی توجهی نموده اید. این تقسیم بندی ها "حصر عقلی" نیستند بلکه استقرائی می باشند و این به زبانِ ساده یعنی اینکه امکان دارد که بتوانیم اقسام دیگری را به آن اضافه کنیم یا از آن کم کنیم. اما باید مشخصا گفت که چه موردِ دیگری در ذیل هریک از بخشها می تواند گنجانده شود نه اینکه به رسم کلی گویی و راحت طلبی صرفا بگوییم "آیا فقط همین سه تاست و نه بیشتر؟".
5. در بابِ رابطه ی هر فرد با خود، یقینا آن چهارتا با یکدیگر تفاوت دارند و اینکه بر سبیل استفهام انکاری گفته اید "آیا واقعا این چهارتا یکی نیستند؟" برایِ بنده تعجب برانگیز است.
و اما توضیح بر اساس سخنانِ خودِ ملکیان در همان سخنرانی و پاسخهایِ ایشان به پرسشهایی درباره ی برخی بخشهایِ ناگفته ی همین سخنرانی:
اول- احساس بی ارزشی برای فرد: (در سخنرانی)
"دین بر دو چیز تاکید می کند محدودیتهای انسان و نیازهایِ انسان. این توجه دادن به محدودیتها و نیازها کاملا استعدادِ این را دارد که بد تفسیر شود و تفسیر بد محدودیتها و نیازها این است که انسان خودش را حقیر و بی ارزش بداند. مسیحی ها دعائی دارند به این مضمون: "خدایا من همان کرم ام که برایِ نجاتِ من پسرت را فرو فرستادی". من همان کرم ام تلقی نسبت به ارزشی برای فرد است که تلقی درستی نیست. می شود تلقی درست داشت که در آن محدودیتِ انسان انکار نشود و نیازهایِ او هم انکار نشود ولی در عین حال علوّ قدر و عزّتِ شأن و منزلتِ او موردِ تاکید قرار گیرد و انکار نگردد."
دوم- خود محدودسازی در زندگی عملی مسلمین: (در مصاحبه)
"یکی از علائم بهداشتِ روانی، "خود شکوفایی انسان" است. خودشکوفائی یعنی هر استعدادی را که در درونِ خودتان دارید به فعلیت برسانید. ما دین را طبق تلقی نادرستی که از آن داریم، مخالفِ این امر تلقی می کنیم. فکر می کنیم دین بیشتر آمده گفته نکنید نکنید نکنید. یعنی سلبیات اش را بیشتر از ایجابیات اش تلقی می کنیم و این باعث می شود که همیشه خودمان را به شکوفایی در یک ابعادِ محدودی منحصر می کنیم و اجازه نمی دهیم که جمیع شکفتگی ها برایمان حاصل بیاید. مثلا دوستی را می شناختم که استعدادِ شگفت در نقاشی داشت و همچنین در آواز، اما همین متدین بودن اش باعث شد که هر دو استعدادِ خود را تعطیل کرد.
ما وقتی متدین می شویم بخاطر تلقی نادرستی که البته از دین داریم، خودِمان را به یک موجودات تک بُعدی یا با بُعدهای خیلی محدود تبدیل می کنیم و نمی گذاریم این وجودِمان منبسط شود و نشر پیدا کند.
معنایِ دیگر آن در سطحی پایینتر این است که یک سلسله اموری داریم که هیچ ریشه ی دینی ای ندارند و در میانِ ما به حدی جا افتاده اند که من در رفتار شخصی ام همیشه ممکن است که خودم را بوسیله ی این امور محدود کنم. بهترین نمونه ای که من برایِ این مسئله سراغ دارم قبض تحمیلی هست که برایِ خودمان درست کرده ایم. یعنی ما گمان می کنیم که یک شخص مسلمان باید همیشه یک حالت جدی یا به تعبیر خودمان یک وقار و طمأنینه ی ظاهری داشته باشد. اگر مثلا یک عالم دینی اهل بگو بخند باشد برای ما نوعی دور شدن از اخلاق دینی است. ما وقار و طمانینه را با نوعی قبض برای خودمان تعبیر کرده ایم. و بجای انبساط نوعی انقباض برای خودمان ایجاد می کنیم. معنایِ این حالت به زبانِ ساده آنکه اجازه نمی دهیم آنچه صرافتِ طبع مان اقتضا می کند در بیرونِ مان جلوه کند. یعنی درونمان در حال ترقص است اما بیرونمان عصا قورت داده و مجسمه وار هستیم. اینکه نگذاریم نمودِ ما، نمودِ همان بود باشد و نمودِ دیگری را بجایِ آن عرضه می کنیم بزرگترین نمونه ی خودمحدودسازی است."
سوم- خود شیفتگی خطرناک: (در سخنرانی)
"ممکن است ما انسانها در ارتباط با خودمان بخاطر اینکه به دین خاصی تعلق خاطر داریم، نوعی خود شیفتگی خطرناک پیدا کنیم. یعنی قدر خود را نشناختن و خود را فوق آنچه که هستیم ارزیابی کردن."
جنابِ خلجی!
صرفا برایِ آنکه نشان دهم شما در این بخش از نقدِ خود تنها سؤالاتی را پشتِ سرهم ردیف کرده اید و واقعا در برخی قسمتهایِ این نوشته صرفا خواسته اید که چیزی نوشته باشید، می پرسم که آیا موردِ اول یعنی "خود شیفتگی" (نارسیسیزم) که اصطلاح جاافتاده ای در روانشناسی است به نظر شما می تواند با موردِ سوم "احساس بی ارزشی نسبت به خویشتن" یکی گرفته شود؟
آیا واقعا شما حین نوشتن این جملات، میانِ خودشیفتگی و خود تحقیری (بی ارزش قلمداد کردنِ خویشتن) تنافر و بلکه تضاد ای را فهم نکردید؟
گویا اینجا دیگر من هستم که باید از شما بپرسم "آیا واقعا این چهارتا یکی هستند؟"
چهارم- زندگی تقلیدی و تعبدّی:
ملکیان بارها و بارها این را بیان کرده است. به طور اجمال "تقلید و تعبدِ متدینانه" در وادیِ اعتقادات یعنی اینکه سخنی را بپذیرید به صرفِ آنکه فلان عالم دینی آن را بر زبان رانده است. "عقائدِ موروثی" داشتن نشانه ی زیستِ تقلیدی و تعبدی است.
"زندگی عاریت"ی در برابر "زندگی اصیل" یعنی اینکه حتی شاد هم که باشید، نه به خاطر خودتان بلکه به این خاطر است که روز ولادتِ فلان بن فلان است و این یعنی زندگی بخاطر دیگران نه بخاطر خویشتن. کسی که "زندگی اصیل" دارد، شادی و غم اش به خاطر خودش است نه به خاطر دیگران. چنین کسی باور، خوشایند و اراده ی خویش را بخاطر دیگران کنار نمی گزارد.
این بخش (آفات در رابطه ی هر فرد با خود) موردِ پنجمی هم دارد که در نسخه ی ناقص آن سایتِ کذایی از قلم افتاده است که من در اینجا همراه با توضیح می آورم:
پنجم- نوعی بی توجهی به دیگران: (مصاحبه)
این بخش (آفات در رابطه ی هر فرد با خود) موردِ پنجمی هم دارد که در نسخه ی ناقص آن سایتِ کذایی از قلم افتاده است که من در اینجا همراه با توضیح می آورم:
پنجم- نوعی بی توجهی به دیگران: (مصاحبه)
"متدین چه آگاه باشد چه نباشد، چه بخواهد چه نخواهد، دایره ی انسانها را محدود می کند به انسانهایِ هم دین و هم مذهبِ خودش. اصلا برای متدین حقوق بشر مطرح نیست. حقوق بشر مسلمانِ شیعه ی اثنی عشری مطرح است. حقوق بشر از آنرو که بشر است برایِ متدین طرح نیست. یعنی انسان نه از آنرو که انسان است دارایِ حقوقی است بلکه از آنرو که انسانِ خاصی می باشد دارایِ حقوقی است. بنابراین گویا فقط آن انسانهایِ خاص این حقوق را دارند ولی دیگران ندارند. "بی توجهی" به این معنا که گویا از دایره ی حقوق، همه ی انسانها بیرون اند مگر آنان که در دایره ی دین و مذهبِ من باشند. حتی در دعاهایمان هم وقتی دیگر خیلی عطوفانه رفتار می کنیم می گوییم خدایا شیعیانِ عالم را در هر کجا که هستند در هر لباسی در هر مقامی سلامت بدار. البته من خودم اعتقادم بر این نیست که دین به جِد اقتضایِ چنین امری را داشته باشد ولی می توانم ادعای این را بکنم که در أعم أغلبِ موارد در طولِ تاریخ متدینان همیشه اینجور بوده اند. و گرنه می شود کسی متدین باشد و اینگونه هم نباشد و نمونه اش هم حضرتِ عیسی است آنچنانکه تاریخ نقل می کند."
بهرحال یکی نبودنِ این چهار مورد (و به عبارتِ أصح "این پنج مورد") برایِ من یکی که واضح است، شما را دیگر نمی دانم.
بهرحال یکی نبودنِ این چهار مورد (و به عبارتِ أصح "این پنج مورد") برایِ من یکی که واضح است، شما را دیگر نمی دانم.
6. از اشکالات که نه بلکه از همان پرسشهایی که در رابطه با آفاتِ دین سه در دو بخش رابطه ی فرد با دیگران و رابطه ی فرد با جهان طرح نموده اید در می گذرم و تنها به ذکر این نکته بسنده می کنم که "پیشداوری" در رابطه ی فرد با دیگران، اینجا بعنوانِ آفت بحساب آمده است اما مثلا یک پیشداوری (به تعبیر بهتر کلمه "پیش فرض") هم نسبت به متن یا نسبت به طبیعت داریم که نه ربطی به آفاتِ زیستِ متدینانه دارد و نه لزوما آفت بحساب می آید. یعنی می خواهم بگویم که اگر شما از آنرو که متدین هستید، در رابطه ی عملی خود با دگر دینان یا بی دینان دچار قضاوت هایِ نادرست و بدونِ شناختِ صحیح از آنها بشوید، این یک آفت بحساب می آید و دقیقاً به همین دلیل هم باید در زمره ی آفاتِ اسلام سه در رابطه ی فرد با دیگران طرح شود، اما اگر هر کس نسبت به خدا تصوری داشته باشد (که به کار بردنِ عبارتِ "پیشداوری" کمی تا قسمتی در این بخش کج سلیقگی ست) این نه گریز پذیر است و نه آفت.
مضافاً بر اینکه ذکر پیشداوری هایِ مضر متدینان نسبت به انسانهایِ دیگر در این بخش به معنایِ نبودِ انواع دیگر مضر آن در حوزه هایِ مختلف نمی باشد و ذکر آنها هم نمی تواند بعنوانِ اشکال تلقی گردد. زیرا در اینجا مراد "پیشداوری هایی" است که صبغه و منشأ دینی داشته باشند و باید از شما پرسید که آیا تمام پیشدواری ها در حوزه هایِ مختلف چنین اند؟
7. در بابِ رابطه ی هر فرد با خدا:
اول اینکه لطف کنید بفرمائید که در تصور شما، "تصور آقایِ ملکیان" از "فعل" چیست؟
دوم اینکه آیا ملکیان هیچ جا چنین سخنی گفت که هر آنچه مربوط به ذهن است را جزء "دین دو" باید قرار داد که شما پنداشته اید چون برخی از این موارد به "ذهن" ربط می یابد پس باید از حیطه ی اسلام سه (اسلام آنگونه که در "تاریخ مسلمانان" تحقق یافته است) بیرون برود؟
آیا به صرفِ آنکه این پنج مورد به "ذهن" ربط می یابند و نوعی نگرش به خدا هستند، وجهِ تأثیرشان در زندگی عملی مسلمین باید نادیده گرفته شود و بعنوانِ آفاتِ زیستِ متدینانه لحاظ نشوند؟
آیا این مواردِ پنج گانه به صرفِ آنکه درباره ی رابطه ی فرد با خدا است باید در ذیل "شرح و تفسیر عالمانِ دینی از دین یک" برود؟
آیا این پنج مورد، شرح و تبیین دین بحساب می آیند یا اینکه نتیجه ی تفسیرها و تبیین هایِ نادرست از دین هستند و لذا در زمره ی مواردِ اصلاحی در همان "فعل مسلمین" باید بیایند و نه "شرح و تفسیرهایِ اسلام"؟
سوم اینکه با توضیحاتی که برایِ هر بخش در پی می آید، روشن خواهد شد که این دسته بندی ها مربوط به شرح و تفسیر و برداشتِ مفسران نیست بلکه نوعی تلقی نادرست در عامه ی متدینان می باشد (که همان عالمانِ دین هم جزء این بخش می باشند از آنرو که متدین هستند نه از حیثِ عالم دین بودن) که البته به تفسیرهایِ ساده انگارانه، گزاف گویانه، و انحصار طلبانه نیز می تواند ربط بیابد ( که این اخیری هم می تواند با خودِ متن مقدس یا همان مجموعه ی موردِ استنادِ متدینانِ هر دین و مذهب ارتباطِ مستقیم داشته باشد).
اول- تصوارتِ نادرست، مثل تصوارتِ آرامش بخش که در عین آرامش بخش بودن نادرستند: (در مصاحبه)
"خداوند حافظِ دین من و قوم من است. که تصوری آرامش بخش و البته نادرست است و در نهانخانه ی همه ی ما این هست که کار ما شیعیان به مو می رسد اما پاره نمی شود چون خدا به ما نظر خاص دارد و ما امتِ برگزیده و قوم مرحومه هستیم. اما بنظر می آید که خدا مثل خورشید می تابد و هیچ فرقی برایش نمی کند که بر کدام قوم و کدام امت."
این توضیحات را مقایسه بفرمائید با پرسش بی ربطِ خودتان: "تصوراتِ آقای ملکيان چرا صواباند؟" !!!
دوم- عقلانی سازی بیش از حدِ دین: (در مصاحبه)
"این مربوط به همان چیزی ست که در میانِ ما وجود دارد. البته ادعایش وجود دارد که خودِ ادعایش هم البته مخرّب است. و آن اینکه دین حق، دینی ست که تمام گزاره هایش یا لااقل گزاره هایِ بنیادین و مادر آن قابل اثباتِ عقلانی باشد. البته این آقایان نتوانسته اند چنین چیزی را در مقام عمل هم اثبات بکنند اما صرفِ ادعایش هم مخرب است. چرا؟ به دلیل اینکه وقتی شما معتقد باشید "دین حق دینی ست که همه ی گزاره هایش یا لااقل گزاره هایِ مادر آن قابل اثباتِ عقلانی هستند" دیگر هیچ وقت ذهن تان به این سمت نمی رود که دین خودتان قابل اثباتِ عقلانی نیست. می گویید که خوب! دین حق که این است. دین من هم که حق است پس دین من علی القاعده قابل اثباتِ عقلانی هست و این معنایش این است که هر کس دین ای غیر از شما دارد، به سویِ خلافِ عقل می رود. ولی اصلا اینچنین نیست زیرا که هیچ دینی قابل اثباتِ عقلانی نیست."
سوم- نوعی تکه تکه سازیِ دین و خدا: (در مصاحبه)
"اگر من الان به شما بگویم که چه وقتی است که مسلمان بودنِ شخصی خوب جلوه می کند خواهید گفت وقتی نماز می خواند یا حج می گذارد اما همان آدم وقتی سر سفره آمد احساس می کنیم از حالتی قدسی واردِ حالتی عرفی شده است. این معنایش این است که گویا زندگی Compartment وار است. بخش بخش است. یک حجره اش مثلاً حجره ی دین است و یک حجره اش حجره ی دنیا. که این تلقی در آیین کاتولیک هم وجود داشت و پروتستانها بزرگترین کاری که کردند نشان دادند که اینجور نیست. تو اگر متدینی همه ی زندگی ات تدین است و اگر هم متدین نیستی در هیچ بخش از زندگی ات متدین نیستی. ما حتی سوره ی حمد را در حالتِ عادی، با صدایِ معمولی می خوانیم اما همین سوره را در نماز به گونه ای دیگر می خوانیم، سوزناک تر یا بَم تر. گویی احساس می کنیم که واردِ فضایِ دیگری شده ایم. من معتقدم این Compartment کردنِ دین و حجره حجره کردنِ دین مقبول نیست. من بارها گفته ام که تدین مثل اکسیژن است. تمام سلولهایِ بدن نیاز به اکسیژن دارند نه اینکه فقط بینی نیاز به اکسیژن داشته باشد و کفایت کند از سایر اعضاء. به همین نحو در تمام لحظه هایِ زندگی باید "تدین" إشراب شود نه اینکه من وقتی نماز می گزارم، روزه می گیرم و حج می گزارم متدین هستم و بعد باز می گردم به زندگی عادی و متعارف ام."
پس همانطور که مشاهده می فرمائید "تکه تکه سازیِ دین و خدا" نه ربطی به تکه تکه شدنِ متن بواسطه ی تفسیر دارد، نه به ترجیح روایت بر آیه، آیه بر روایت یا حکم عقل بر هر دو، نه به اینکه قدما مشغولِ تکه تکه کردن بوده اند یا نبوده اند و به این امر اذعان داشته اند یا نداشته اند و به تکه تکه سازیِ خویش، خودآگاه بوده اند یا نه.
البته پرسشهایِ شما نه اینکه پرسشهایِ حقیری باشد، بلکه تنها مشکل اش آن است که هیچ ربطی به سخنانِ ملکیان ندارد و طرح این سؤالات بعنوانِ "نقد"، به شعبده بازی بیشتر شبیه است تا به نقد.
چهارم- آخرت گرایی:
ملکیان در بسیاری مواضع مرادِ خود را از "آخرت گرایی" شرح داده است و از جمله به بهترین بیان در مباحثِ کتابِ "سنت و سکولاریزم" این توضیح آمده است که من بطور گزینشی بیان می کنم:
"از ویژگیهایِ اجتناب ناپذیر مدرنیته (که همگی عموماً به علتِ اجتناب ناپذیر بودن و برخی نیز خصوصاً به علتِ حق بودن، جزء مؤلفه هایِ "معنویت" اخذ شده اند) اینجایی – اکنونی بودن است. این البته یکی از معانی سکولاریزم هم هست و معنایِ آن این است که ما باید بتوانیم در موردِ هر راهِ حلی که بر ما عرضه می شود در همین دنیا نوعی آزمون به عمل بیاوریم و از جمله باید بتوانیم صحت و موفقیتِ مدعیاتِ ادیان در موردِ بهبودِ زندگی بشری را در همین دنیا محک بزنیم. انسانِ مدرن به آخرت و معاد اعتقاد داشته باشد یا نه، آزمایشگاهِ او همین دنیاست. "آخرت گرایی" یعنی اینکه شما بعنوانِ یک مرام، یک دین، یک مسلک، برای حل مسأله و مشکلی راهی پیشنهاد کنید ولی بعد بگویید "ای کسانی که مخاطبِ من هستید، شما فعلاً همین راهی را که من گفتم در پیش بگیرید، نتایجش بعد از مرگ معلوم خواهد شد" و این برایِ انسانِ مدرن بسیار بی معناست. اگر دین ادعایی کرد من باید همین جا اثر این ادعا را بیابم. حالا اگر آخرت بود، در آنجا هم ادامه ی منطقی آن را می یابم و می بینم؛ و اگر هم نبود، این دنیا را از دست نداده ام. اما "آخرت گرایی" به این معنی که آزمونِ راه حل دین برایِ مسائل و مشکلاتِ بشری را تماماً به پس از مرگ موکول کنید با مدرنیته، سکولاریزم و از جمله با معنویت ناسازگار است. پس این ویژگی معنویت با آخرت گرایی ادیان و دیدگاهی که ادیان نسبت به آخرت دارند نمی خواند. انسان مدرن و معنوی مثل عرفایِ همه ی فرهنگهایِ پیشامدرن است: اهل نقد است؛ اهل نسیه نیست. پس اگر همه ی عبادات را انجام دهم ولی در زندگی ام معنا،رضایت، شادی و آرامش نیابم و به من بگویند همه در آن جهان نصیبِ تو خواهد شد، معلوم می شود که اینها به دردِ این دنیایِ من هم نمی خورند. انسان مدرن می گوید دین باید همین جا آرامشی، شادابی، امیدی، رضایتِ باطنی، و معنایی به زندگی من بدهد. این عبادات باید برای او آثار روحی، و همچون غذا خوردن و سیر شدن، آثاری محسوس و ملموس داشته باشد. بنابراین "معنویت" یک نوع تجربه گرایی دینی است."
پس همانطور که ملاحظه می فرمایید "معنویت گرایی چون ملکیان" بطور بنیادین با آخرت گرایی به این معنا که من نقل کردم (بیانِ نود و نُه معنایِ دیگر به عهده ی خودتان) تعارض دارد و آنرا غیر قابل قبول می داند.
راستش با این اشکالی که حضرتعالی به معنویت گرایی ملکیان ایراد کردید، دانستم که متأسفانه نسبت به "پروژه ی معنویتِ" ایشان اطلاع و آگاهی چندانی ندارید.
پنجم- تحجر: (در مصاحبه)
"هر وقت که شما معتقد باشید که خدا یک تصور ازش وجود دارد و آن هم تصوری ست که ما مشبِّهه، مجسِِّمه یا شیعه می گوییم یا هر کس دیگری و نفهمیدیم آنچه را که عرفا می گفتند و از جمله محی الدین در آخرین پاراگرافِ مهمترین کتاب اش "فصوص الحکم" که به مخاطبِ خودش چنین می گوید: بدان که هر کسی در جهان خدایِ خودش را می پرستد و هیچ کس خدایِ واقعی را نمی پرستد ولی گریزی هم از این نیست. البته کسی هم نمی تواند از محدوده ی امکاناتِ ذهنی خودش فرا برود. فقط مشکل آن زمان پیش می آید که تو فکر کنی خدایِ تو خدایِ واقعی است و بقیه ی خداها خدایِ غیر واقعی اند. ولی اگر آدم واقعا به تصور کسی مثل ابن عربی برسد که به یک معنا هر کسی دارد خدایِ واقعی را می پرستد و به یک معنی هم هیچ کسی خدایِ واقعی را نمی پرستد، آنوقت در این صورت آن تحجری که من به آن اشاره کرده ام پیش نمی آید.این را من ازش تعبیر کرده ام به "تحجر در تصور و تصدیق خدا". و بنظر من وقتی من فکر کنم خدا همان است که من تصور می کنم و همه ی شماها تصوراتتان از خدا تصوراتِ نادرستی ست هم در شخصیت و منش اخلاقی - فردی انسان تاثیر می گذارد و هم در مناسباتِ اجتماعی و حقوقی که با دیگران دارد."
8. "در معنایِ معرفت شناسانه بکار نرفتن این صفات" دیگر چه صیغه ای ست؟پارادایم فکریِ مطهری چیست که به زعم شما ملکیان در آن پارادایم اندیشیده است؟
9. باید بگویم که گرچه شواهدی که شما اینجا آورده اید، باز هم وافی به مقصود نبوده و به هیچ وجه اثباتِ مدعایتان را در پی ندارد اما من با شواهدِ خودم کمابیش و بر سبیل "موجبه ی جزئیه" با اصل ادعایِ شما موافقم که برخی تقسیم بندی ها و شقوق طرح شده توسطِ ملکیان دچار اشکال و ضعف می باشد . گمانِ شخص بنده بر آن است که شما نسبت به تقسیم بندی ها و تشقیق شقوق توسطِ ایشان به نوعی حساسیتِ بی دلیل دچار شده اید. شاید اگر می توانستم این پاسخ طولانی به شما را در "مخلوق" چاپ کنم چنین عنوانی برایش برمی گزیدم: "تقسیم هایِ صحیح و آلرژیِ مهدیِ خلجی".
10. همانگونه که صرفِ فرق گزاری و تقسیم بندی نشانه ی آنالیتیک بودنِ ذهن و دقتِ آن نیست، به همین طریق صرفِ طرح سؤالاتِ پی در پی تا آنجا که بپرسید "حد یعنی چه؟ عقلانی ساختن یعنی چه؟" نیز نشانه ی نقد و به چالش کشیدنِ طرفِ مقابل نیست. نمونه ی سؤالاتِ شما نشان می دهد که گاهی این سبکِ نقد، گواهی بر بی اطلاعی و تصوراتِ نادرستِ ناقد از ایده ها و افکار طرفِ مقابل (مثل پروژه ی معنویتِ ملکیان) و یا عدم آگاهی او نسبت به معنایِ دقیق و توضیح عباراتِ بکار رفته در سخنانِ آن فرد می باشد. (که این موردِ اخیر کمی تا قسمتی تقصیر گردانندِگانِ آن سایتِ کذایی است).
و به فرجام، سخنرانی سه ربع ساعتی (برخلافِ مقاله ی نوشتاری) جایِ استدلال کردن و صغری کبری چیدن نبوده و نیست و ملکیان هم در عموم سخنرانی هایش به دلیل کمبودِ وقت ناچار است به طرح جغرافیایِ بحث و رئوس مطالبِ مدِنظرش اکتفا کند.